شود که گریه کنم در هوای بارانی؟

شود که گریه کنم در هوای بارانی؟
بسا تمام شود این شب پریشانی

شود که بوسه زنم بر کنار لعلی که
برد خیال مرا پیش آنکه می‌دانی

تنم اگرچه رها می‌رود به هر رهزن
بیا که‌ جان ز فراق تو گشته زندانی


ز دست خنده زیر لبت که مجنونم
امان از آن همه ناز و ادای پنهانی

وفا به وقت سحر در میانه محراب
حدیث هجر تو گوید اگر چه میدانی

امیرحسین شعبانی

چشم به راه تو ماندم ای گل زیبای من

چشم به راه تو ماندم ای گل زیبای من
در وصف زیبای تو ماندم ای گل زیبای من

آرزویی به دلم ماند از تو بشنوم
دوستت دارم را ای گل زیبای من

تو رفتی و سالهاست چشم انتظارم
اکنون که دیگر نیستی ای گل زیبای من

از فراق غم تو میسوزم و میسازم,اما
اشتیاقی به دلم نیست ای گل زیبای من

کاش آتشی در دلت افتاده باشد,که
دگر جان و توان نیست ای گل زیبای من

حسین دانش مایه

گروه خونی ما چیست؟!

گروه خونی ما چیست؟!
که در عصر یخبندان هم
درون رگهای منجمد جریان دارد

محمد جلائی

بگذار بوزد نسیم دوست داشتن

بگذار بوزد
نسیم دوست داشتن
رو به تو  باز می شود
هــــــــــــــر روز
پنجره ی بسته ی خیالم


صیدنظرلطفی

خداحافظی ات

خداحافظی ات
انگار ادامه ی آلزایمر مادرم بود
وقتی چشمهایش هنوز در خاک روشن بود
حالا که صدایم از صدایت
خوابهایم از خوابهایت
نگاهم از نگاهت خالیست
زبانم
این باکره ی سخت پروا
خون به خون به هر تقلا
رویای تو را
از زهدان شعر آزاد خواهد کرد...

مستانه دادگر

هر شب به پنجره می زد

هر شب
به پنجره می زد
با همان ریگی که در کفش
داشت


علیرضا سعادتی راد

تصویر نگاهت به دلم قاب شد ای عشق

تصویر نگاهت به دلم قاب شد ای عشق
چشمان تو یک منظره‌ی ناب شد ای عشق

با وسوسه‌ی دیدن تو پنجره وا شد
یک‌بار دگر ثانیه بی‌تاب شد ای عشق

جان در شبِ گیسوی بلندت به لب آمد
شب‌های من از ماهِ تو مهتاب شد ای عشق


با بُغضِ فرو خورده به دریا که رسیدی
دریا به ستوه آمد و گرداب شد ای عشق

هر جا که رسیدی هنری تازه به پا خاست
هر اهل دلی دست به مضراب شد ای عشق

یک‌بار به آواز, ندای تو شنیدیم
صد باغ به لالای تو در خواب شد ای عشق

در شهر, سکوتم شده آواز رسایی
این شیوه‌ی عشق‌ورزی‌ام باب شد ای عشق

حسن عباسی

شب هایی پر از تکرار

شب هایی پر از تکرار
درد های بی انکار.
لایه های تنم سفار شده از؛
سموم انسان ها
در این مزرعه بی هکتار.
سرای گیتی ام خسته از نبرد های پیشین
و این پرنده های بی منقار.
کدامین سوی این جهان شناور می شویم
در این دنیای بی مقدار.

جهان مصنوعی ام هر دم گسترده تر از پیش؛
این جهان بی هویت بی پرگار.
زمستان می شوم در این هوهوی سرما
در این فصل بی بهار.
منطق و عقل را ارجعیت دارم از هر جانور؛
در این بیابان بی پندار.
زاده شده ام از دامان مادری؛
در این مرگ های بی هشدار.
شکوه آفتاب و مهابت مهتاب را دیده ای؟
چگونه بازی کند چرخش آفتاب و مهتاب
در این ثانیه های بی کردار.
کجایِ این قصه مانده ایم؛
کجایِ این شهر چراغی روشن است!
در این شهر بی هنجار.
چگونه پس بمانیم
چگونه پس بمیریم
در این ترس های بی مدار
تسخیر من و جهان؛
از آوا هایی ز آسمان
در این آسمان بی سردار.
خدا حافظ این فصل های پی در پی
خدا حافظ ای فضل های تو در تو
در این من بی مردار

احمد حسنی