پشت اون پنجره ی خونه ی غم ، یه دلی برای تو پر میکشه

پشت اون پنجره ی خونه ی غم ، یه دلی برای تو پر میکشه
یه دلی که بی قراره شب و روز ، توی قلب آسمون سر میکشه

یه جایی هست که اسیر غم شده ، همیشه از غصه فریاد میزنه
گاهی پشت نرده ها گریه کنون ، داره از جدایی ها داد میزنه

توی اون زندونی که دل اسیره ، دیو تاریکی و جهل رها شده
میون اونهمه آرزوی خوب ، دله من به غصه مبتلا شده


منو تو باید باهم رها بشیم ، بریم و رها تو قصه ها بشیم
بجای حسرت و زندونی شدن ، پادشاه توی قصه ها بشیم

همیشه دست به دعا میشم و من ، رو به قبله ی نگاهت میشینم
اونقدر با عکس تو حرف میزنم ، تا ابد من چشم به راهت می شینم

بیا که طاقت دل سر اومده ، دیگه بی تاب نگاه تو شده
غم و غصه داره دلتنگ شده باز ، دوباره اون چشم به راه تو شده

دیگه وقتشه که فریاد بزنیم بریم و با همدیگه فدا بشیم
مثل کفترای چاهی من و تو بریم و با ابرها هم صدا بشیم

اصغراسلامی مشکنانی

عشقت صدای شیدا چون دل، مراد لیلا

عشقت صدای شیدا چون دل، مراد لیلا
زین حال داستان گوی، با عشق چون فریبا

مُردم ز آتش عشق، هم‌چون مثال مجنون
چون زنده شد وجودم تنها میان جانا

باران مهر قلبت، ریزان به جان و روحم
چشمت مسیر راهم، با توست هر چه پیدا

زنهار، آسمان را شب ها صدا نباشد
چون داند از وجودت رازی میان دل ها

عاشق زبان معشوق چون دل نگاه عاشق
با دیدنت جهان را حرفیست در زبان ها

چشمم دگر ندارد نیروی دیدنت را
اما حضور جانت باشد دلیل دل ها

حالی صدای قلبت در من تنیده گلشن
هر دم دلم که تنگ است، چینم گلی ز گل ها

اما بدان که چشمه یک‌جا بگندد از خود
چون آب رود دیدار، دارد وصال جان‌ ها

افسوس و صد شماتت، از رسم چون شرارت
رفتی بدون حرفی چون قاصدک ز ماوا

من ماندم و نگاهت در دل صدای قلبت
گر رفت خاطرت پس، جانم رود ز دنیا


امیرحسین قاسمی سورک

بخت ما دفترِ ایام چرا باز نکرد ؟

بخت ما دفترِ ایام چرا باز نکرد ؟
شرح حالی زگرفتاریم آغاز نکرد ؟
ما که رندیم و گدائیم چرا مرشد ما
پرده ای در هنرآرائی ما ساز نکرد ؟
همه آوای سلامت به زمین سردادند
عندلیبی به هوا خواهیم آو از نکرد
خیمه گاه گُل و نسرین به دل صحرا بود
بوستان با گُل تنهائی من راز نکرد
ما همه چشم به امید طلوعی بودیم
چشم کورش گِره از زلف کسی باز نکرد
دستهایم همه زنجیر به درگاهش بود
پس چرا دست کسی مشکل ما باز نکرد
؟

مصطفی مروج همدانی

وقتی که از هر جایی رونده میشم

وقتی که از هر جایی رونده میشم
میام دخیل رحمت تو میشم
دو دست خالی و دو چشم گریون
بر میدارم برای تو میارم
تو هم همیشه دستمو میگیری
نمیذاری تو غصه ها بمیرم
شان تو اینه که خدایی کنی
منم باید شکرتو یاد بگیرم
اینو خودت بهتر ازم میدونی
بدون تو ضعیف و پوچ و هیچم


جواد صفری

تپش قلب من از لحظه ی دیدار تو بود

تپش قلب  من از  لحظه ی دیدار تو بود
شَرم و سُرخی من از چهره و انوار تو بود

هر چه از دوری و دلتنگی خود می گفتی
نُت به نُت حرف دلم،هرچه به افکار تو بود

سَرو سِرّیست در این عاشقی و دلداری
عشق اگر آمده از شدت اصرار تو بود

آنچنان غرق دوچشمان سیاه تو شدم

که زمان از کف ِ من رفت و فقط کار تو بود

کاش دیدار به آخر نرسد هیچ زمان
لذت ِ عشق از آغاز به دیدار ِ تو بود


معصومه بهرامی پور

گلایه پشت گلایه

گلایه پشت گلایه
که آسمان یعنی چه
که بهار یعنی چه
و زمستان نیز
چنان که تابستان و پاییز یعنی چه

گلایه پشت گلایه
که این همه دزدیدی
خودت را از من

گلایه از این همه صبح
که من در انتظار تماشای تو بودم
اما تو نیامدی

و من در این خیال غوطه ور
که گلایهء تو
فقط حجم فاصله را تصویر می کند


قاسم بیابانی

خدا داند که میدانی

خدا داند که میدانی
مثال ابر بارانی
مثال کوه سندانی
مثال درد و درمانی
مثال آخرت مانی
که خود دانم که می‌دانی
همان را که می‌خوانی
همان دردی که درمانی
همان روحی که در جانی
نگاهی هست
خدایی هست
دلی هست
سینه‌ای هست
سوزشی هست
عشقی هست
جهانی هست
ولی می‌دانم

فقط تو می‌مانی
تو دردی و درمانی
تو عشقی از سر جانی
نبی مستمندانی
وصی درد مردانی
خدا داند
که میدانی


سیاوش دریابار

غریبم در میانِ شهرِ خود با کوچه و باران

غریبم در میانِ شهرِ خود با کوچه و باران
فریبم داده چشمِ خسته ای دیوانه و پنهان

ولی ای کاش در عمق نگاهت رخنه میکردم
نمیخواندی سرود گُم شدن در وادیِ نسیان

دِگَر قحطی به قلبِ بی کَسَم زد بعدِ رفتن‌ها
منم آن آتشی که میشود خاموش در پایان


نشستم در کنارِ قایقی نزدیکِ دریا تا
بریزد اَشکهای بی ثَمَر بر گونه ام آسان

تو بودی آن قفس که می رُبودی عشقِ پروازم
ومن آنم،شکسته بال و دور از صبح و سرگردان

ندانستم که عشقِ پاکِ من بی میل بر مایی
ندانستم که مانده در دلم افسوسِ جاویدان

شقایقها دو چشمِ حسرتم را خوب می خوانند
قسم بر زخمِ قلبِ خسته، می میرم در این طوفان


معصومه سازجینی