با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج ای موی پریشان تو دریای خروشان بگذار مرا غرق کند این شب مواج یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج ای کشته ی سوزانده ی بر باد سپرده جز عشق نیاموختی از قصه حلاج یک بار دگر کاش به ساحل برسانی صندوقچه ای را که رها گشته در امواج.
تو نیستی اما من برایت چای میریزم دیروز هم نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم دوست داری بخند دوست داری گریه کن و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش مبهوت من و دنیای کوچکم دیگر چه فرق میکند باشی یا نباشی من با تو زندگی میکنم
چقدر چشمانت در رویای خیالم زیباست من لبهایت را با رنگ دانه های گل سرخ دوستدارم وباز من من که در انتهای کوی عاشقی بالبانی بسته منتظر گفتن دوستتدارمت هستم وچه بی موقع صدای بلبلان که مرا از رویای تو بیرون میکشد لعنت بر دهانی که بی وقت باز شود
و عشق آنقدرها هم که فکر می کردیم عادلانه نبود.. زن همسایه عاشق شد پیراهن بلندتری دوخت.. من عاشق شدم گریه های بلند تری سر دادم.. در عصر ما همه همیشه دیر می رسند یکی به اتوبوس یکی به قطار یکی به یکی...