گل سرخ

فرصتی بخواهید
تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه شانه بزنید
فرصتی بخواهید که مخفی ترین نام خود را
که خون شما را صورتی می کند از رود بزرگ بپرسید
به نام آن اسب
به نام آن بیابان
شما فرصت دارید تا چیدن گندم ها
تا زرد شدن کامل گندم ها
عاشق شوید
فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر نگویید
گندم ها زرد شدند
گندم ها چیده شدند
نان گرم آماده است
ولی شما کنار بوته های زرد ذرت باشید
آب را در کوزه بریزید
کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
بگذارید ..

ما
شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
دوست داریم ..


" احمد رضا احمدی "

برایم کتابی بخوان

برایم کتابی بخوان
کتابی که هر واژه‌اش عطر مخصوص دارد
و هر صفحه‌اش ابتدای بهار است
و هرفصل آن، شاخه‌ای از رسیدن.
کتابی که بوسیدنت را
به باران بدل می‌کند
و خندیدنت را
به دریای آرام ..
برایم کتابی بخوان با سرانگشت‌هایت .
.

" سیدعلی میرافضلی "

تو عشق می ورزم ای پریچه و خود نیز

اینکه گاه میخواهم کز تو دست بردارم
حرف سرد مهری نیست مشکلی دگر دارم

با تو عشق می ورزم ای پریچه و خود نیز
از حضور یک دره در میان خبر دارم

عشق من ! اگر تقویم چند سال پس میرفت
میشد این مزاحم را از میانه بردارم

مشکلم بهار توست در خزان من آری
آنچه پیشِ رو داری من به پشت سر دارم

ورنه خوب میدانی بی توقف و جاری
دم به دم به سوی تو مهر بیشتر دارم

ورنه دوست میدارم سوی تو پریدن را
با تو پر کشیدن را تا که بال و پر دارم ..


" حسین منزوی "

این مرد خودپرست

این مرد خودپرست
این دیو این رها شده از بند
مست مست
ایستاده روبه روی من و خیره در منست ..

گفتم به خویشتن
آیا توان رستنم از این نگاه
هست ؟

مشتی زدم به سینه او
ناگهان دریغ
آیینه تمام قد رو به رو شکست ..

" حمید مصدق "

وقتی تو نیستی..

وقتی تو نیستی

شادی کلام نامفهومی‌ست

و « دوستت می‌دارم » رازی‌ست

که در میان حنجره‌ام دق می‌کند

و من چگونه بی‌تو نگیرد دلم

اینجا که ساعت و

آیینه و

هوا

به تو معتادند ...


"حسین منزوی"

من پشت به ماه ایستاده و

من پشت به ماه ایستاده و
می‌گریم
و تو
کنار پنجره
آنقدر به ماه می‌نگری
تا زیبا شوی
یک روز
عشق تو

این غول کوچک را خواهد کشت


رسول یونان"

از چشمهایش پیداست

از چشمهایش پیداست

عزمش جزم است

و اراده اش آهن

یکی از همین شب های بی چفت و بست

شبیخون می زند

به قلبی که سالهاست لق می زند

در قفس سینه ات ..


{ عباس صفاری }

این خانه کوچک است

گاه‌گاهی
شبیه شوقی بزرگ
شوقی که پنهان نمی‌شودش کرد
بر در می‌کوبی و میخ‌کوب تماشات
مات می‌شوم ..
خلاصه کنم
این خانه کوچک است
و سقف کوتاه آرامش

آوار دم به دمی‌ست.

"رویازرین"

                            

ماندن یا نماندن

ماندن یا نماندن
سوال این نیست
آی که چشم‌های تو می‌گویند:
بمان!
می‌مانم
حتی اگر جهان را
بر شانه‌های خسته‌ی من

آوار کرده باشی.


حسین منزوی"

آی ای زنی که دل به تو سپرده‌ام

آی ای زنی که دل به تو سپرده‌ام
پا بر هر سنگی که بگذاری شعر منفجر می‌شود
آی ای زنی که در رنگ ‌پریدگی‌ات
همه‌ی غم درخت‌ها را داری
آی ای زنی که خلاصه می‌کنی تاریخم را
و تاریخِ باران را

باهم که باشیم تبعیدگاه هم زیباست .

نزارقبانی"