من به دست‌های تو و

من به دست‌های تو و
لبخند تو
دل می‌سپارم
من به حرف‌های تو و
دیدار تو
جون می‌سپارم
من به آن خال تو و
ناز نگاهت
من به آن لب‌های سرخ و
آغوش گرمت
تن می‌سپارم


مهرداد درگاهی

تو که می آیی

تو که می آیی
چه روشن می شود
صحنه زندگی وارفته
چروک خورده و تا بن دندان
فراموش شده ام را

در آن سر جوی بر بلندای هر علفی شاپرکان می رقصند
باد توفنده در پیچ و تاب
هر شاخه درختی گل قاصدکان
را به جلو می راند
اقاقی در اقاقی چه پر گل شده و
چه عطری دارد هر خوشه به خوشه گل آن
همه دنیا پر گل
همه دنیا پر عطر

تو که می آیی
در پیش پاهای عزیزت
برگ به برگ
هر غنچه گلی بیدار شده و
همه جا گلستان شده و همه
همه جا آفتابی
همه دنیای دلم نورانیست .


سعید رضا علایی

دستت را به من بده.

نمى دانى چقدر دوستت دارم
و یک لحظه نبودنت چه بى اندازه
غریبم مى کند
گاهى فکر مى کنم
خوشبختى چقدر نزدیک بود
اگر همان درختِ زیتون تلخى بودم
که امسال در روزدرختکارى
میهمان خانه ات کردى
یا همان آبنماى فیروزه اى کوچکت را
تمثیلِ قلبِ من مى پنداشتى
که به طبعیت از عشق
فقط زلالى دوست داشتن را
در مداربسته ى تنم مى چرخاند

گاهى فکر مى کنم
نگاه تو و چشمهاى من
از شرم ِ چهار حرف بوسه حساب مى برند
و یا این دنیا جادوست
که باید از تو، افسانه اى بسازم
همچون ابدیتِ شاملو
و با عشق ، تنها تو را آرزو کنم
و با دوست داشتنت زندگى را گرم..

نمى دانم چرا
چند روزى مى شود
که خواب هم یارى نمى کند
تا گیسوانت را شانه اى بکشم
وبا عطرِ شبانه ى نامت از ترس ِدلهره ها
مست کنم
خدا مى داند چقدر بى تاب ِعطر دهانى هستم که ایمان دارم
ایمانِ یوسف راهم برباد مى دهد
کجاست دستهایت؟
بى شک لمس آنها، بارگاه فرشته هاى خدا راهم گل باران مى کند
وقتى چشمهاى من و همه ى ابرهاى دلتنگ براى تو،
زمین و آسمان را تطهیر کرده اند

دستت را به من بده.

مجیدفربد

صبح که شد

صبح که شد 

رویای  شبانه ات را 

پشت پلک های ماه 

مخفی کن !

زنبیلت را 

از دست خورشید بگیر !

سوار بر کالسکه 

تا انتهای روشنی برو

قهقهه سر بده!

حالا پیاده شو!

زمان،زمان قدم زدن 

بر پلک های خیس صبح است

وچشیدن خوشبختی 

از لب های شبنمی که نگاهش

برنگاهت غلت میزند و دیوانه ات میکند!


((فرشته محمودی))

زندگی بی تو

زندگی بی تو
فلسفه عمیقی دارد
تو منطق تمام زندگی منی

گلی حسینی

اتاق‌ها دیوارهاشان را دور زده‌اند

 اتاق‌ها دیوارهاشان را دور زده‌اند

کسی که عمری لب‌هایش را

پیش عشق به امانت گذاشته بود

حساب خاموشی از دستش در رفته است

و نیمه شب را تاب می‌آورد

به تاوان چند جمله تا صبح


((محمد مختاری))