تو میدانى من آرزو دارم ...!

تو
میدانى
تنهایى ، سهم
دنیاى سنجاقکهاست

وعمرشان
باندازه ى خطِ کف دستِ من
کوتاه است
و چه ساده یک روز
در دهان پرنده اى
بسر مى آید

تو
میدانى
من
آرزو دارم
آن سنجاقکى باشم
که هر روز
دور از چشم ِ
آن پرنده
کنار پریشانى گیسوانت
مى نشست
و در سجده ى
خدایى که عشق را
اینچنین
اشک آلود در چشمهاى من
نشانده است
از صبح تا شام
تار تارِ ، غصه هاى گره خورده ى
موهایت را
مى بوسیدم .

تو
میدانى
من آرزو دارم ...!

مجیدفربد

اگر تو همه ی دنیای من نبودی

اگر تو
همه ی دنیای من نبودی
چرا وقتی از تو می نویسم
حروف ِالفبا
در گلویم بغض می شود!
و چرا
در هربیست و چهار ساعت کامل
شماره های معنا دار
و اعداد همه ی مناسبت ها
مدام و بلند
در گوشم زنگ می زنند!

اگر تو
همه ی دنیای من نبودی
چرا دیدنِ تو
اینقدر حالِ دل ِ مرا خوب می کند
چراشب ها روی ماهِ تورا
تنها در حوضچه ی اشک می یابم
و فقط
روی عکس تو چشم می گذارم!

اگرتو
همه ی دنیای من نبودی
چراااااا, دلم پرنده است!
زبانم تو!
و آرزویم عشق!


مجیدفربد

دیریست که مرده ام

دیریست
که مرده ام
چرا که وقتی
کوله بارم را می بستم
سیب ِشیرین را , آب برده بود
حالا که دیگر
درخت زیتونی نمانده است
تا از شاخه های امیدوارش
برای همه ی
باقی مانده هایم
تمثیل دیگری برای زندگی بچینم .


مجیدفربد

کى مى شود

کى مى شود
کنار گوشواره هایت
بوسه ها بکارم
و تو، آنچنان عاشقانه مرا ببینى
که غنچه ى گلِ سرخ
قد بلندى کندبراى آفتاب

کى مى شود
از کنار آرامش چشمهایت
رنگهاى آسمانى احساس را
ازپشت پلکهاى تو بردارم
و همه ى هستى را
تجربه کنم
در ایمنى سایه سار ابروهاى تو

کى مى شود
نبض ِترانه ى زندگى من
با قلب آروزهاى تویکى شود
وآهنگ همه روزهاى بر باد رفته
با شعرهاى عاشقانه ى قلب تو
شور انگیز شود

کى مى شود.


مجیدفربد

دیشب خواب دیده ام

دیشب خواب دیده ام
هزار فرشته را
بالباسهائى نیلى
و طیفى از رنگهاى آبى تا لاجوردى دلخواه من
که با آرامش، پشت پلکهایت نشسته اند
و با انبوه مژه هاى بلندت
چنگ مى زنند

دیشب خواب دیده ام
هزار پرنده را که کوچیده اند
در سررسید عشق
انگورها مستى را به پیاله هابخشیده اند
پائیز از اغواى همه ى گلهاى شب بو
شکوفه مى دهد
زمستان رفیق صمیمى تموز است
وبهار ..، به ماه میانى پائیز دلبسته است
تا ازفصل عشق
میوه ى بردبارى بچیند

دیشب خواب دیده ام
تمام کابوسهایم را دوره مى کنم
وآوائى در گلو گاه خسته ام
گلهاى غم آلود محمدى را مى خواند
به آخرین کام سیگارى درمقصد

کاش یکى براى این همه آسمان
گل ِماهم را در فصل ِ پنجمى قلمه مى زد
یکى شب را
براى عبادت آغوش بیدار مى کرد
کاش یکى مراقبِ میوه ى دوست داشتن بود
که ازتنومندى درختِ بى تفاوتى فرونیافتد
کاش یکى
مرا بدنیاى فراموشى صدا بزند
کاش......

مجیدفربد

اگر ترانه تمام شود

اگر ترانه تمام شود
و شعر با هشتک نام شاعر
هنر هفتم، به نون درشت پایان
و کتاب به آخرین نقطه ى زندگى حروف
ولى باز
تو در من زنده اى
به همان فروزندگى خورشید
و درخشندگى ماه
وطراوت واژه هایى که، راز تولدشان را
گلبرگهاى غنچه ى گل سرخ مى داند
و صندوقچه امانت سینه ام.

مجیدفربد

عاشق نبودى

عاشق نبودى
تا شب را
براى شب بودنش دوست داشته باشى
و زیر سقف سرمه اى آسمان
با شمارش ستاره ها
جریمه هاى عاشقى را
بنویسى

عاشق نبودى
که یادت بماند

براى رسیدن بساعت عاشقى
چند هزار مرتبه
با ترانه ى غروب سیاوش
پلاکهاى زوج را
در شانزدهمین کوچه ى اشتیاق
شمرده ام
تا در سپیده ى صبح
و قبل از برآمدن شکوفه ى آفتاب
و خیلى زودتر از همه ى کبوتران چاهى
کنار عبادتگاه خانه ى تو
دست به دعاى دیدنت باشم

عاشق نبودى
که بدانى براى چیدن گل سرخ
بــایــد ،
بــوسیــدن را
بلـــد بــاشى
تا بى هنگام از فصل ها
سرخترین گل عشق را
با بوسه اى از جنس خودش
تکثیر کنى

عاشق نبودى که بدانى
سهم ما از هزاران سال عاشقى
ذره ى کوچکیست
و باندازه ى عمر ابر کوتاه !!
یا مى بارد
یا همراه ِآواره گى باد
در آسمان ها گم مى شود.

عاشق نبودى
که دلت بسوزد.


مجیدفربد

بامن حرف بزن

بامن حرف بزن
که تشنه ى شنیدن ِهمان آوایى هستم

که با عطر و گل
تطهیر مى کند الفباى کلماتش را
و شعر را مى آراید
به شرافتِ موسیقاى حنجره ات

بامن حرف بزن
مثل همان دست هایى که با اولین نوازش
به آسمان خدا رسید
همان دست هائى که تنهایک روز
جاذبه ى تو بود
براى لمسِ
احساسى مجروح
از نبض ِ گنجشکى انگشتانم !!

با من حرف بزن
مثل همان خورشید
که بخاطر تو
دنیایش را به تاریکى پلکهاى شب سپرد
تا تو ، یگانه ماهِ آسمان
در حوضچه ى اشک آلودِ چشمهایش
بهنگام کرشمه برقصى

اى راستى ها
راستى هاى عریان
باران را صدا بزنید
تا همراهِ ابرهائى که نذر چشمهایش کرده ام
ببارد و ببارد
براحساسى که یکباره
طراوت ِ آن
دورررررر شد و دریغ!!


ببار باران
براى بهانه ها
براى رفتن ها
و براى رودخانه هائى
که آرام و بیصدا
از جویبارهاى کوچکى جان مى گیرند
تاخاطره ها را
با غلتیدن در بستر پر تلاطم ِ اندوه
هر لحظه بیشتر فرسایش دهند

بامن حرف بزن

مجیدفربد

دستت را به من بده.

نمى دانى چقدر دوستت دارم
و یک لحظه نبودنت چه بى اندازه
غریبم مى کند
گاهى فکر مى کنم
خوشبختى چقدر نزدیک بود
اگر همان درختِ زیتون تلخى بودم
که امسال در روزدرختکارى
میهمان خانه ات کردى
یا همان آبنماى فیروزه اى کوچکت را
تمثیلِ قلبِ من مى پنداشتى
که به طبعیت از عشق
فقط زلالى دوست داشتن را
در مداربسته ى تنم مى چرخاند

گاهى فکر مى کنم
نگاه تو و چشمهاى من
از شرم ِ چهار حرف بوسه حساب مى برند
و یا این دنیا جادوست
که باید از تو، افسانه اى بسازم
همچون ابدیتِ شاملو
و با عشق ، تنها تو را آرزو کنم
و با دوست داشتنت زندگى را گرم..

نمى دانم چرا
چند روزى مى شود
که خواب هم یارى نمى کند
تا گیسوانت را شانه اى بکشم
وبا عطرِ شبانه ى نامت از ترس ِدلهره ها
مست کنم
خدا مى داند چقدر بى تاب ِعطر دهانى هستم که ایمان دارم
ایمانِ یوسف راهم برباد مى دهد
کجاست دستهایت؟
بى شک لمس آنها، بارگاه فرشته هاى خدا راهم گل باران مى کند
وقتى چشمهاى من و همه ى ابرهاى دلتنگ براى تو،
زمین و آسمان را تطهیر کرده اند

دستت را به من بده.

مجیدفربد

عشق بزرگترین فریبِ تاریخ بود

عشق
بزرگترین فریبِ تاریخ بود
حتى درخواب و آن زمان که
دارکوبى براى کاشتن حروفى صامت
کله ام را جراحى مى کرد

خسته ام
دلم مى خواهد
قبل از آنکه
لباس راحتى آبى رنگِ آلزایمر را بپوشم
دفتر شعرم را هدیه کنم
به تنها ترین زن جهان
تا هرگز کسى نشناسد
مشوق این همه شعرهاى عاشقانه
کیست که روح زلالش
چون ماه از لابلاى هر ورق این دفتر
مى درخشد

خسته ام
دلم مى خواهد
همه چمدانهاى بسته ام را
یکجا ببخشم
به شیرخوارگاه على اصغر
واقع در بلوار میثاق
و فرم اهداى عضو را
بدون جانمائى قلبم پر کنم
براى سفر
و به اندازه ى حجم دلبستگى هایم
روى بیلبوردهاى تمام شهر
پر تکرار سپاسگزارى کنم
از زبانى که سه نوبت در روز
فریبم مى داد .


مجیدفربد