مولانا شمس را گفت:

مولانا شمس را گفت:
پس زخم هایمان چه؟!

و او پاسخ داد:
نور از محل آنها وارد میشود

ما دهه‌شصتیا دو دسته بودیم،

ما دهه‌شصتیا دو دسته بودیم،
.
.
.
.
.
.
اونایی که دستشون می‌رفت تو چرخ گوشت،
اونایی که چرخ گوشت نداشتن

باد اگر در من اوفتد

باد اگر در من اوفتد
بِبَرد
که نمانده‌ست زیر جامه
تنی


سعدی

عاشق بودن تنهایی غریبی ست نه دل می ماند و نه دلداری...

عاشق بودن تنهایی غریبی ست نه دل می ماند و نه دلداری...
گلابتون
عاشق بودن تنهایی غریبی ست
نه دل می ماند و
نه دلداری
کاغذهایت همه خالی از واژه می شوند
کتابهایت همه سفید
فنجان قهوه ات پراز سرنوشت تلخ
عاشق بودن جهان تنهایی ست
باران تنهایی ست
پیاده روی در شهر تنهایی ست
عاشق بودن
پنجره ای ست روبروی قبرستانی وسیع
که تنها یک گور دارد
آن هم تنهایی ست

یک بار هم شاعری خواست نسیم را بفهمد

یک بار هم
شاعری خواست نسیم را بفهمد

کم مانده بود
باد او را با خود ببرد...

واقعیت این است که

واقعیت این است که هر کسی یک روزی آزرده ات خواهد کرد،
فقط باید کسانی را پیدا کنی که ارزشِ تحمّلِ رنج را داشته باشند..!

تمامِ عمر در تاریکی زیستم‎


تمامِ عمر در تاریکی زیستم‎
سپید می نویسم‎
شاید کلمات روشن شوند‎
و سیاهی را‎
از حافظه شعرهایم پاک کنند‎!)

تمامِ روزهای هفته سر در گم ام‎
غروب جمعه که می شود‎
‎سر از دل تنگی در می آورم‎!

به اعتبار همین شب ها زنده ام‎
وقتی تاریکی شان از حد می گذرد‎
تا بالاتر از سیاهی رنگی نباشد‎
و باز تنهایی بیاید‎
تکلیفِ شب هایم را روشن کند‎!

نگران نباش‎
خیلی تنها نمی مانم‎
عاقبت یک روز‎
مرگ دستم را می گیرد‎
و از تمامِ این خیابان هایِ شلوغ عبورم می دهد‎
نگران نباش‎
مرگ شبیه زندگی نیست‎
دست های پُر مهری دارد‎
‎دستِ هر کس را بگیرد‎
‎دیگر رهای اش نمی کند‎!


بعد از تو‎
من‎
‎سوژه های زیادی

برای شعر گفتن دارم‎
تو بعد از من‎
‎چه داری؟‎

"نسترن وثوقی"

در پسِ کوچه ی تنهاییِ من ،

در پسِ کوچه ی تنهاییِ من ،
در اعماقِ قلبی که دیگر نمیزند،
عشقی نهفته ست که سالهاست کسی، خبری از بودنش ندارد !

رومینا_معین_زاده