آغوش باز کردم ودر بر گرفتمش،

آغوش باز کردم ودر بر گرفتمش،

با خرمنی شکوفه تر روبه‌رو شدم

او محو عشق من شد

و من محو او شدم...

بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند

بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است...

دلش مى خواست نباشد

دلش مى خواست نباشد
چمدانش را بست،
تمام شهر را با خود برد...

همراهت می آیم تا آخر راه

همراهت می آیم تا آخر راه

و هیچ نمی پرسم هرگز

با تو اول کجاست؟

با تو آخر کجاست؟