دروغ که می گویی

دروغ که می گویی
چشم هایت پر از پسر بچه می شود
دروغ که می گویی
یک چیزی کنج مردمک ات
مهربانی ام را تحریک می کند
تا برای پسر بچه های چشم هایت
شکلات و پنجره بیاورم
تا بی ترس تنبیه

شیشه ها را بشکنی بین بازی
هیچ می دانستی
دروغ که می گویی

درد می گیرد سر هر لبخندم

تا تخت باشد

خیال تو و بازی هایت

که باورت کرده ام.

 

"مهدیه لطیفی"

دل من هرزه نبود ؛

دل من هرزه نبود ؛

دل من عادت داشت که بماند یک جا ...

به کجا ؟

معلوم است ، به در خانه تو !

دل من عادت داشت که بماند آن جا

پشت یک پرده توری ،

که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...

دل من ساکن دیوار و دری 

که تو هر روز از آن می گذری

دل من ساکن دستان تو بود ...

دل من گوشه یک باغچه بود 

که تو هر روز به آن می نگری

راستی دل من را دیدی ؟

آن را گم کردم .. ؟!


 "فریبا شش بلوکی"


همیشه هم مرد ها،

همیشه هم مرد ها،
توی خیابان و اتوبوس و مترو
از روی چشم چرانی
به زنها زل نمیزنن...
شاید گمشده ای دارن!
.
* محمود شجاعی

مرد ها هم دنیایشان عجیب است

مرد ها هم دنیایشان عجیب است
بیشتر از زن ها احساس دارند و کمتر نشانشان میدهند.
بیشتر از زن ها عاشق میشوند و کمتر عشق می ورزند
آنها برای شکستن ناخن های دست چپشان دغدغه ندارند
آنها به یاد شکستن دل هایشان پاکت ها دود میکنند
آنها قدم زدن با کفش های پاشنه دار را یکبار هم تجربه نکرده اند
نمیدانند با چتر های رنگ رنگی زیر باران رفتن چه لذتی دارد
آنها از خرید در مرکز شهر چیزی سرشان نمیشود
اما هیچ مردی نیست!!!
که با قدم زدن های نیمه شب بارانی خاطره نداشته باشد
هیچ مردی نیست !!!
که برای یکبار هم که شده زیر باران آهنگ غمگین گوش نداده باشد.
مردها دنیای عجیبی دارند با پای خودشان می آیند و گاهی با پای خودشان میروند
اما این را بدان هیچ مردی پیدا نشده که فراموشی را بلد باشد.
بعضی مردها در زندگی عجیب مردند
سخت هستند، سرد هستند، مغرور هستند
اما برای کسی که عاشقانه دوستش دارند !
گاهی از یک کودک هم کودکانه تر خیال میبافند
برخی از مردان عجیب مردند.

تورا کوک کرده ام سر ثانیه مردن

تورا کوک کرده ام سر ثانیه مردن
هیچ مرگی جرات آن لحظه را ندارد
که مرا لمس کند
چون در آن ثانیه چشمانت پلک میگشاید
و تمام سنگها شکاف بر می دارند
قیامتی می شود پر از هیاهو
زمین لبریز از طغیان
هیچ کس سراغ از هم نفسش نمیگیرد
اما من خدا را به قلبم گره میزنم
و در پی تو تمام محشر را
وجب به وجب صدا میزنم
مرا چه باک از مرگ
وقتی
شوق گیسوانت خدا را نظاره می کند

یک روز بی‌گمان؛

یک روز بی‌گمان؛
سر می‌زند جایی
و خورشید می‌شود.

تا دوست داری‌ام؛
تا دوست دارمت…

#سیاوش_کسرایی