تنها نمی‌زارم تورو با این که آغوشت کمه

تنها نمی‌زارم تورو با این که آغوشت کمه
من خواب می‌بینم همش دیوونگی هم عالمِ
حالا که قلبت صاف نیست دارم به دریا می‌زنم
دل‌بازم و از تاس نیست دستی که دارم مُهملِ
تصمیم کبرات و بگیر با من بمون و صبر کن
من آرزو دارم بری حالا که قلبت با منه
تصویر تنهایی‌ام و با دیوار حاشا می‌کنم
هرجای این خونه بری عکس تو پشت ساعته
خاکستری رنگ هنوز شعرای بعدِ رفتنت

من خوب می‌دونم خُلم دیوونگی هم دشمنه

علی رفیعی وردنجانی

امروز هم مثل هر روز مینویسم.

امروز هم مثل هر روز مینویسم.
با انگشت های خسته و شکسته مینویسم.
در این هوایی آبری از تو و قلب خستم مینویسم
رها کردی دستی را ک امیدش تو بودی زمین.
خوردم افتادم اما تو نبودی تو رفته بودی.
ازچشمان من محو بودی با موهای آشفته و.
پاهایی خسته میگشتم و مینوشتم کجا بودی ک در نزد من نبودی..

رویا رحمانی

و غم دانه ای گندم بود

و غم
دانه ای گندم بود
بر این قلب حاصلخیز
و اشک...

آتشی در این خرمن
پیش پای ماه نو


مهران سالاری

تو روزی آمدی از در گرفتی دین و ایمانم

تو روزی آمدی از در گرفتی دین و ایمانم
که جانم جانِ جانانی و یا دشمن؟ نمی دانم

اگر روزی نمازی خوانده بر هر قبله جز چشمت
غلط کردم نفهمیدم؛غلط کردم پشیمانم

ز آن روزی که دل بردی ز من چون زلف فر دارت
به هرسویی نسیمی می وزد جانم پریشانم

تو را آنقدر جانا من عزیزت خوانده ام دیگر
عزیزم،گر نباشی در بهشتش هم نمی مانم

حدیث شباهنگ

عقربه های ساعت را که می نگرم

عقربه های ساعت را که می نگرم
چه بی رحمانه لحظه های باتو بودن را
به سوگ می نشانند
نمیدانم ....
کاش زمان قدری در دستهایم بود
شاید می‌توانستم آواز غریب دقیقه های با تورا
برای قرن ها ..... بایگانی کنم
...

رضا ورمزیار

ای لعل لبت ناب تر از هر می نابی

ای لعل لبت ناب تر از هر می نابی
در میکده ی عشق چنان جام شرابی
هرگز نرود از سرم احساس خیالت
بر هرچه بسان عشق برایم تو جوابی.


رامیلا جمشیدی

در آن لحظه که عشق آشوب می آراست در چشمت

در آن لحظه که عشق آشوب می آراست در چشمت
به خود گفتم چه آتش بازی ای بر پا است در چشمت

مرا می خواهی از ژرفای دل بی حاجت حرفی
همیشه منعکس این حالت زیبا است در چشمت

هر آن گاهی که می پرسم عزیزم دوستم داری
جواب پرسش دشوار من پیدا است در چشمت

برای من که ناشاد از غم امروز و دیروزم
نگاهت پرفروغ از گوهر فردا است در چشمت

جهان معنای دیگر دارد انگاری کنار تو
که اکسیر مس بی ارزش دنیا است در چشمت

گمانم غرق خواهم شد به امواج نگاه تو
که گویی عمق بی اندازه دریا است در چشمت

برید از هر چه هست اکنون به شیدایی دل مهدی
که گرم خواهشی بسیار روح افزا است در چشمت

تو را بوسیدم و دیدم که سرگردان وجودم در
شعاع روشنایی معجزه آسا است در چشمت

مهدی رستگاری

اون چال روی گونه ات ،،،،، گرمی روی شونه ات

اون چال روی گونه ات ،،،،، گرمی روی شونه ات
شیرینتراز زبونت ،،، اون قلب مهربونت.
چشماتو وقتی بستی ،،، نشون دادی ، که هستی ؟
کنج لبت ، یه خاله،،، قاتلی، موندگاره ؟
اون چشمای درشتت،،،جهانیه ، تو مشتت
مستی عطر موهات،،، اون جام سرخ لبهات
آرامش ، تو چشمات،،، اینهمه، شور و غوغات
تو قیل وقال موندن،،، بی هیچ صدائی،خوندن ؟
نمیشه روتو، دیدن دیدن که نه ؟ شنیدن ؟
کور باشه چشم شیطون؟ دوست دارم ، قد جون .
عشق و فنا و خواستن راه نفس رو بستن
دلی شکسته، پر خون ای،چند سالی هستیم،مهمون ؟
دوست دارم همیشه،،،
دریا ، بی موج نمیشه ؟؟؟

سیدمحمدمعالی