نه ی سال و نه دو سال و نه سه سال

نه ی سال و نه دو سال و نه سه سال
کمترین مدت ما برای عاشق شدن است.
اگر این عمر جوانی به پایان برسد.
نبض من برای تو تا به ابد ها بزند.
اگر این حبس شده حکم ابد را بخورد.
قلب او برای تو داخل زندان بتپد.
اگر این غرق شده طعم نجات را نچشد.
نفس ِ گرفته اش گوش تو را لمس کند
اگر این مرتد و از دین خودش پرت کنند.
باز ذکر لب او اسم تو را میخواند.
در هر جا و مکانی .اگرم دور از تو
باز من خانه ی رویای تو را میسازم.
مشغول نوشتن شعری هستم امروز
که برای فردا
.
روز آغاز من است.
(دور از سینه ی من داخل قلبم هستی ، دستت را لمس نیست و
تو فردا نیستی)
دوستت دارم.


سیّد ستاره حیدری

مرا آشفته می بینی تو را چون خواب میبینم

مرا آشفته می بینی تو را چون خواب میبینم
چو فرهاد بلا کش من تویی سودای شیرینم

بگو آری من آشفتم مرا چشمی بر آشفته ست
کز این دنیای آشفته بجز آن چشم نمیبینم

مرا چشمی نظر کرده به مژگان سیه چون کفر
کنون کافر شده چشمم چنین کفری شد آیینم

تو را من چشم در راهم به چشمان ترم گویم
که تا چشمش نبینم باز کنار چشمه بنشینم

به چشمانت بگو چشمم براه چشم تو مانده
لب چشمه نشستم تا ز چشمت غمزه برچینم

زلال آب این چشمه به چشمان تو میماند
که چشم دردمندم را چو چشمت باد تسکینم

چو صدها چشم دیگر هم جلوی چشم من باشد
به جان هر دو چشمانت بجز چشمت نمیبینم

قسم بر آب این چشمه به چشمان تو هم سوگند
که چشمت را نگیر از من مگر تا روز تدفینم

محسن خدادادزاده

هیچ می دانی دلتنگی چیست؟

هیچ می دانی دلتنگی چیست؟

دلتنگی آن لحظه ای ست که جسمت نتواند به جایی برود که جانت به آنجا می رود

محمود درویش

تو روز دیگری هستی

تو روز دیگری هستی/ تو فردایی/ همانی که باید به خاطرش زنده بمانم/

"جبران خلیل جبران"

عروس قنات آبادی شما منم

عروس قنات آبادی شما منم
هزارتوی قنات را
به جستجوی آب
هزار بار دویده ام
زنگوله بسته به پایم
فرزانه ای حکیم
می داند از این راه
کسی باز نگشته است

و اینک
صدای شر شر آب
می رقصاند مرا در هوا

و پرده ممتد خط هایش
می خواند مرا به خود
آب شیرین است و
می خواهد مرا
آب روشن است و
می بیند مرا
و من می بینم تو را در آن
تو که شیرین تر از
رویای شیرین آبی .

فاطمه امیری

بـهـار کـه آمـد دوبــاره بــیــا بــه دیـــدارم دلدارم

بـهـار کـه آمـد دوبــاره بــیــا بــه دیـــدارم دلدارم
ای سَنبُل تـصــویــر دوســتــی و عــشــق
ای رازقی من

باز با شاخه‌های سبز و پُر زِ گل ؛ بـپـیـچ بــر
ستون ایوان خانه‌ام
تـو را دوســت دارم رازقــی ســپــیـد زیـبــای
مــن

دلـتـنـگ تـوام ؛ بـهار چشمانم چون زمـسـتان
بارانی‌ایست بیدارشو
بیا از باران اشک ؛ چون عـشـق سیراب شـوی
رازقی سپید من

بیدار شو از خواب ؛ بـنـمای گـلـهای سپید و
صورتی زیبایت را
یاس سپید من ؛ بیفشان عطر خود در هوای نفس خانهٔ من

بـبـاف از شـاخـه‌های گل زیـبـایــت بــرایـــم
تـاج گـلی
پهن کن تور سپید ؛ بباران گل چـون عـــروس
بـر سَـر من

یــاس رازقــی‌ام ؛ تـابـنـده چــون سـیـمـیـن
دوستت دارم
تو را ای زیبای خفتهٔ رنگین ؛ همیشه هـمـدم
بـمان با مـن

تــو پــیــک شـــادی و نـــوری زِ او ؛ عـطـر
نفس های منی
مُدارا کن بمان زِ گلدان کـنـج ایــوان خانه‌ام
یاسمین ؛ رازقی من


سیمین پورشمسی

بودم ، بودی ، بودیم

بودم   ،   بودی  ،   بودیم
عاشق ،   فارغ   ،    دور

رفتم     ،    رفتی  ،    رفتیم
از دلت ،    از برم   ،    از  شور

خواندم   ،   خواندی    ،  خواندیم
شعرغم   ،  سرود رفتن  ،  مرثیه ی غرور


کشیدم  ،  کشیدی  ،  کشیدیم
 درد     ،     درد     ،      درد

میترا کریمیان

بی عطر عشقت کل دنیا ترس دارد

بی عطر عشقت کل دنیا ترس دارد
با دوری‌ات امروز و فردا ترس دارد

کابوس می‌بینم نمی‌آیی به این شهر
ای عشق حتی خواب و رویا ترس دارد

هر شب برایم مثل ساحل باش بانو
وقتی چنین امواج دریا ترس دارد

پایانِ اندوهی که دارم باش امشب
چون دردهای بی مداوا ترس دارد

پاییز دارد می‌رسد، باید چه‌ها کرد؟
وقتی نباشی فصل سرما ترس دارد


مهدی ملکی