تو در خانه ام بار ها شام خوردی

تو در خانه ام بار ها شام خوردی ولی قاشق ام در خیابان بدیدی و از آن گذشتی .
تو در ناز و نعمت بودی همیشه ولی دست من تنگ دیدی و
و از من گذشتی
تو در رنج بودی همیشه ولی کوه بودم برایت همیشه
نبودم؟
که بودم .
ولی تو مرا سخت دیدی و از من گذشتی
..

سیّد ستاره حیدری

ریشه ام گر نیست زخمی از فشارات تبر

ریشه ام گر نیست زخمی از فشارات تبر
حاصل از کار دلِ بستان پیرای من است
بر تنم زخم نیست خاطرات این مردم نیست
این همه کار دلِ بستان پیرای من است
میوه هایم ریخت از پُر باری ام روی زمین
این همه رنجِ دل بستان پیرای من است.


سیّد ستاره حیدری

ساحل ترین کرانه ی دریایم.

ساحل ترین کرانه ی دریایم.. وقتی تو بر آن پهلو نگیری.
که کویری گرمسیر است ساحلم
باطل ترین تمبر پستی ام .. وقتی تو بر من نامه ای نفرستی.
که نابیناست چشمانم

آواره ترین زلزله زده ی سرماخورده ام ..وقتی تو به امدادم نرسی.
که لرزان است بدنم.
سرخورده ترین سالمند این آسایشگاهم ..وقتی تو به من هفتگی سر نزنی.
که پژمرده است گلدانم.

سیّد ستاره حیدری

شده ام مست چشای تو مرا تکرار کن

شده ام مست چشای تو مرا تکرار کن
شده ام آوارت دست مرا رها نکن
شده ام در به در و خرابه بی آغوشت
که به دور از تو من خماری اَت پس میدم.
شده ام جوانِ در دست خودش باطله ای
در دست دِگَرَش وینستون نعنایی
شده ام پدر که در قِست خودش فارغ شد
از فشار آن ها غصه خورد و معتاد شد
شده ام نقد به اجتماع ظالم هایی
که برای خیری عشقم را دار زدند
اگر این عشق همین عشق حق من و توست
که تو را مقابل درب بهشت میبینم.


سیّد ستاره حیدری

نه ی سال و نه دو سال و نه سه سال

نه ی سال و نه دو سال و نه سه سال
کمترین مدت ما برای عاشق شدن است.
اگر این عمر جوانی به پایان برسد.
نبض من برای تو تا به ابد ها بزند.
اگر این حبس شده حکم ابد را بخورد.
قلب او برای تو داخل زندان بتپد.
اگر این غرق شده طعم نجات را نچشد.
نفس ِ گرفته اش گوش تو را لمس کند
اگر این مرتد و از دین خودش پرت کنند.
باز ذکر لب او اسم تو را میخواند.
در هر جا و مکانی .اگرم دور از تو
باز من خانه ی رویای تو را میسازم.
مشغول نوشتن شعری هستم امروز
که برای فردا
.
روز آغاز من است.
(دور از سینه ی من داخل قلبم هستی ، دستت را لمس نیست و
تو فردا نیستی)
دوستت دارم.


سیّد ستاره حیدری

شنیدم که چشمان تو کیمیاس

شنیدم که چشمان تو کیمیاس
بدیدم که چشمان تو بی ریاس
در این روزگارِ غریبه پرست
فقط دل به تو بستن است احتیاج
اگر راز این قلب من فاش شد
دهان من از حرف تو پاک شد
به دور از همه مردم تیره رای
بگردم به دور رُخِ حیله گر


سیّد ستاره حیدری

به هر نبض نفس های جهانم به خدا

به هر نبض نفس های جهانم به خدا
نوکری برای تو ، واجب الوجود من است
شوق دیدار تو از حکم نفس برای من بیشتر است
فرق ما چیست ؟ همه در به در زیارتیم
همه مان خدا بخواهد اربعین مسافریم
پیر مرد و فقیر و صغیر و غنی
یک به یک حسرت دیدار تو را
درک بکردند و زمان دیدار
سجده ی شکر بکردند و
زمین حرمت را با اشکای پر از حسرت و یک ذوق تمام
اب و جارو بکردند.
و باور نکردند که تمام عمر را
برای
چنین لحظه ای صرف بکردند.

مگر عشق حسین چیست که ما را
به کنار هم
جمعی بکردس؟
سیّد
خلاص


سیّد ستاره حیدری

تو را به نازِ صدایت قَسَمَت میدهم ای زیبا رو!

تو را به نازِ صدایت قَسَمَت میدهم ای زیبا رو!
تو را به پاکیِ چِشمَت که مرا کُشت ز دور!
چند وقتیست که درگاه دِلَت می طلبد!
این قسم خورده ی دلداده ی عاشق پیشه!
بَنده از روی جِهالت! اِسمَت پُرسیدم!
تو چرا خام شدی! فاش نمودی آن را!؟
مگر از دور توانایی دیدن داری!؟
که مرا عاشقِ زاره رُخ نسیان دیدی؟
دگر آن اسم قشنگ و همه جا جار نزن
طفلکی راز من است ! راز بدار ای نَفَسَم!
راستی! تو که دیدی این منْ! عاشق اسمت شده است ؟!
اسمت و صدا کند جانمی هم بشنودش
پس بزار لب هایش اسم تو را بَخش کند!
که دلم هوای توست! قلبم ندای توست !


سیّد ستاره حیدری