بیا دشت را زیارت کنیم
به گرمای عشق عادت کنیم
چه زیباست بعد از هر سلام
ز قد قامت سرو صحبت کنیم
دکتر سجاد فرهمند
ماه من آمد دلم را شاد کرد
این تن خسته پر از آهنگ کرد
شاد شد این قلب نازک در تنم
باز با آهنگ تو ای ناز در جان و دلم
بس که بشکسته دلم
کسی تاب دیدم را نبود
تا ک آمد جان من جانی دوباره یافتم
دل پر از امید و عشق و عاطفه
باز با نور وجودت ای گلم
نسرین نجفی
وقت ان است که با می سازش بکنم
قدحی سرکشم و احساس ارزش بکنم
وقت ان است که ساقی دهدم جام شراب
چو به هر پیک سما رفته و کرنش بکنم
گر فراموشم و خاطره ای بیش نماند
ولی اینک به دو صد جام چو یادش بکنم
ان غزالی که به صد حیله و نیرنگ رهید
لب کنم تر به یک جرعه شکارش بکنم
شهد انگور نه شور است و نه شیرین یارا
به همین خط و نشان باش شرابش بکنم
خرقه رندی ما را به یک طرفه برند
چو محال است به سجاده خرابش بکنم
گر چه تنها شده ام من در این دیر خراب
باده همراه ست به مستی چو یارش بکنم
عابدا این خم دنیاست چرا خوردی غمش
بشکست گو بشکن من که درستش بکنم
مجید بهمنی
خسته تر از شقایق
آغوش باز پرواز
مقصد همیشه رفتن
رفتی خدا نگهدار
ای قصه نهایی
دردی به روی قلبم
قلبم سکوت عشقت
عشقت سکون پرواز
خالی تر از همیشه
در غربت یه عالم
عالم به معنی عشق
عشقی برای بودن
دیدم که تو دوباره
در قلب من نشستی
من با سکوت خواهش
خواهش برای بودن
جواد مختاری
دلت امروز بارانی است
رنگی از غم دارد؟
صحرا که از آسمان طلب باران نکند
حسرت به گلستان دارد
گلستان که بینی، سرسبز و نورانی است
هر لحظه از نشاط دم دارد
پیوسته از خدا،باران طلب دارد
زهره مومنی
دنیا سرا یا یک سرابی بیش نیست
چشمت بر این دنیا ببند
کین، اتفاقی بیش نیست
نامش قشنگ و دل فریب و دلربا
گاهی چنان تلخ است، که زهری بیش نیست
او مینشیند بر سر راهت عمری منتظر
آسوده مَنشین تو به ره
دنیا خیالی بیش نیست
گفتی به خود هرگز چرا و از کجا
ما آمدیم در این سرا؟
دنیا گرفته دور ما
ما غرق دنیا گشته ایم یا غرق است، این دنیای ما
یک نقطه کوچک میان کهکشان
یا کهکشانها در میان نقطهها
با چشم سر هرگز به امیدی مباش
تا درنوردی این جهان را از میان آسمان
دنیا، خدا داند نه سر دارد نه انتها
این ناکجا ما را بَرَد در ناکجایِ ناکجایِ ناکجا
هرچه در این دنیاست، هست دنیایی در آن
این هم معماییست، این چین است و آن
یک ذرهای هرگز نگردد جابجا
نه کهکشان، نه آسمان، نه کوهها بی اذن آن
ما هم در این دنیا، میان ذرهایم
ما غرق در دنیای خود گم گشته و سرگشتهایم
گفتم که دنیا یک سرابی بیش نیست
دل در سراب ناامیدی بستهایم
ما در درون خود، مرتب حرص دنیا میخوریم
آغوش خود پر از تمنا کردهایم
او نیست یاری با وفا
حاشا که خود، بازیچهی احوال دنیا کردهایم
علی عباسی
سالیان شد دلم بند به زلفی ماندست
درتکاپوی وصال نگاری ماندست
این غمت خانه دل را به سیلابی برد
دلم از حلقه آن زلف به سجودی ماندست
گله ای در دل من نیست ز خداحافظی ات
صحبت دل ز توصیف نگاهی ماندست
عشق باید که تو باشی و شبی بارانی
آن قدم های دل و عشق نگاهی ماندست
میلاد حکاک زاده