به یاد دارم که آهنگ تو کردم

به یاد دارم که آهنگ تو کردم

به راهت نامده خویش گم کردم

دلم بشکست وحیران ازغم تو

به الهامی طواف بر دل ریش کردم


علی اکبری

فانوس هایِ ده خاموش

فانوس هایِ ده خاموش
سنگها زیرِ باران
خفته اند
زنی
در تاریکی
می گوید عشق
و
باران
حافظه یِ سیاهی را می شوید

کو شباهنگی؟
آنانکه فرقِ
پیمان و پیمانه را نمی دانند
آواز را در حلقومِ هَزار خشکانده اند

چندی ست
تمیزِ گرگِ خاوری
از سگِ هرزه مَرَس دشوار است
ولی
جنگلِ سوخته را
پروایِ سرنوشت نیست
بگویید
بگذارند دُرناها
آوازِ خود را فراموش نکنند

محمود حشمتی

با وجود تمام زیبایی ها

با وجود تمام زیبایی ها
در این میان
تنها به لبخند تو
بسنده کرده‌ام
و در ساحل خیال
بر سایه ات
تکیه زده ام
چشمان من تنها تو را می‌دید..


مسلم اکبری ازندریانی

خداوندا در این دنیای فانی

خداوندا در این دنیای فانی
زِ درگاهت نرانی یم به آنی

زر و زور و ریا هر کس ندارد
به سختی میرسد بر پُستِ عالی


عباس پناه

ای چهل ساله مرد،گاهی عصا گیر بدست

ای چهل ساله مرد،گاهی عصا گیر بدست

که چون تسبیح، آرامش جان مومن است

یکی ثواب است و دیگری مونسِ تواضع

در روزگاری که دست می گذارند روی دست


علی اکبری

وقتی برگها می ریختند

وقتی برگها می ریختند
می گفتی خدا می خواهد
وقتی گلها پرپر به روی زمین التماس کنان نگاهمان میکردند تا زخمیشان نکنیم
باز هم تو بودی که می گفتی خدا میخواهد

وقتی دلم را کشتی
وقتی هم صحبتی ام را ندید گرفتی
وقتی همراهیم را اشتباه دانستی
بالا را نگاه کردم به خدای آسمان اشاره کردم
گفتم
خدایا التماسم را تو ببین
نگو نه
می دانی همه اش صدایم از بغض گرفته
پس منو به کی می سپاری


فریبا صادقی

شده ام عاشق او جان ودل ایثار کنم

شده ام عاشق او جان ودل  ایثار کنم
چون نباشد بر من  شکوه به دادار کنم

شده ام سست ولی گریه فراوان دارم
بسرم خاک چو شود از غم او زار کنم

برهی رفتم و چون غرق  تماشا گشتم
سر راهش بشوم  سجده به گیتار کنم

شده ام خار و ذلیل برده این افلاکم
برده اش باشم و من زم زمه یار کنم

شده ام کاتب او هر چه بگفتا بنویس
به حدر رفته سجودم  بکه اظهار کنم

چشم ودل دوخته ام تاکه بیاید به برم
شب تارم به سحر بیت و غزل بار کنم

شده ام یوسف او چاه و بیابان وطنم
من بمصرش بروم  فلسفه  در کار کنم

در زندان  چو شودباز به روی سخنم
من به زنجیر  بشوم  شعشعه نار کنم

شده ام رنگ لبت بوسه زنم بر لب  تو
توبه گر نیستم ات توبه خود خار کنم

رخ خود کرده به عکسی که کند زار مرا
چوبه ی دار  زده است  گریه بسیار کنم

شده ام مست و ملول پادشه مهر و وفا
جعفری یاد تو کرده است بکه گفتار کنم


علی جعفری

بانام خدای بزرگت،تورا ای مسافر ملکوت

بانام خدای بزرگت،تورا ای
مسافر ملکوت
آدم
میخوانم،پس سپاسگزارباش،
درانجام کارهای نیک بکوش
مبادا انقضای انسانیت درفکر؛
گفتار وکردار تو شکل گیرد؛و
با وجود تو رقم بخورد که د
ر
راستای خلقت تونیست

جمشید جعفری