در آن سوز دستانِ بی پناهِ من

در آن سوز
دستانِ بی پناهِ من
گرمایِ محبتِ تو را می‌جست ،
اینک که دستم گرم فشردست مرگ
میروم
تا کم شود باری
از رویِ دوشِ دل....


مسلم اکبری ازندریانی

با وجود تمام زیبایی ها

با وجود تمام زیبایی ها
در این میان
تنها به لبخند تو
بسنده کرده‌ام
و در ساحل خیال
بر سایه ات
تکیه زده ام
چشمان من تنها تو را می‌دید..


مسلم اکبری ازندریانی

چون برگ خزانی

چون برگ خزانی
که زیر پا نهاده ای
آسان دلم می‌شکنی،
آخر چرا؟
با این من بی تو خراب
این ستم داری روا،
شمع پروانه سوزم
مرهم نما، زخمی چرا؟
بر کویر خشک دل
یک دم ببار،
سایه بان دل داغ
یک دم تو باش
میشود؟

مسلم اکبری ازندریانی

ای شب زده همچو دلم

ای شب زده همچو دلم
مرا رها به خلوقی
بی آنکه بازآیی بکن
ترسم که روزی سنگ شوی
برای شیشهِ دلم،
زخمیِ محبتم ای نازنین
خشک ابرم که بارانی ندارد
همنشین بادم و نیست منزلم،
رها مرا ای نازنین
با جامه ای خونین
کنج خانه ای یا به ویرانه ای
تنها گذار،
آنکه به تیر غمش خونین دو چشم دارم
جای خنجرش به سینه در انتظار دارم،
تنها مرا رها کن
زخمی مرا ای نازنین.


مسلم اکبری

ز شمع مرده نتابد نوری

ز شمع مرده نتابد نوری
از چه ای پروانه گردانی به دور شمع ما؟

مسلم اکبری ازندریانی

بی جنگ تسلیم تو دل شد چو دانست

بی جنگ تسلیم تو دل شد چو دانست
تا چشم تو بینم همه نقشه ها برآب است
در میکده ات جام وصال سر کشیدم
حالا که تو هستی و قدح پر ز شراب است
تا تو در میانی همه غمی بزدایی
پیشت نخندم بخدا عین عذاب است
یک دم بنشین سخن بگو جان من ای دوست
این کار کنی عین هزاران صواب است


مسلم اکبری ازندریانی