گفت دوستت دارم

گفت دوستت دارم
‎بال و پر در آوردم
‎بال و پرم را دید، آسمانم شد
تا پرواز کنم میان آبی آغوشش

سیما_امیرخانی

بچه که بودیم

بچه که بودیم
بهتر میدانستیم چطور باید از داشته‌هایمان مواظبت کنیم و برایشان بجنگیم
بهتر بلد بودیم دوست داشتن واقعی را
شاید اندازه ی سن مان نبود
اما عشق و وفاداری را خوب می شناختیم
فرقی نمیکرد آنچه داشتیم
پدر و مادر باشد
دوست باشد، دوچرخه یا عروسک
توپ یا مدادرنگی
هر چه بود سهم ما بود
دوست داشتنی بود
و با هیچ چیز در دنیا عوضش نمیکردیم
آن روزها نمیدانستیم خستگی یعنی چه،
دلزده‌گی یعنی چه
نه اهل رها کردن بودیم
نه تنهایی ترجیح مان بود و نه فرار راه نجات
حالا اما،
ما همان بچه ها هستیم
که حتی روزی فکرش را هم نمیکردیم کمی قد کشیدن و بزرگ شدن
اینهمه دنیای مان را عوض کند...

#فرشته_رضایی

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه ، زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست

جاده ها با خاطره ی قدم های تو

جاده ها با خاطره ی قدم های تو
بیدار می مانند.
که روز را پیش باز می رفتی،
هر چند
سپیده
تو را
از آن پیش تر دمید
که خروسان
بانگِ سحر کنند ...


احمد شاملو

چشمهایت در پرتو خورشید

چشمهایت در پرتو خورشید
همچون ماهی درخشان می تابند
و به هرسویی نظاره دارند
واما من...
واما من فقط و فقط غلام چشمهایت هستم.


محترم شیخی

به سودای تو مشغولم

به سودای تو مشغولم

ز غوغای جهان فارغ ...

"وحشی بافقی"

کسی باور نمی کند

کسی باور نمی کند

لبخندش می توانست پُلی باشد،

که جمعه را

به همه ی روزهای هفته


پیوند بزند...

احمدرضا احمدی

دستم را به سراسر شب کشیدم؛

دستم را
به سراسر شب کشیدم؛
زمزمه‌ی نیایش
در بیداری انگشتانم ترواید؛
خوشه‌ی فضا را فشردم!
قطره‌های ستاره
در تاریکی درونم درخشید؛
و سرانجام؛
در آهنگ مه‌آلود نیایش
تو را گم کردم … !

#سهراب_سپهری

خدایـا ؛

خدایـا ؛
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺣﻮﺍﺳﻤﺎن ﻧﺒﻮﺩ
و ﻫﻮﺍﯾﻤﺎن ﺭﺍ داشتی
بدون آنکه متوجه بشویم
گره از کارمان گشودی و
مارا درمسیر خوبی‌ها قرار دادی
خدایا هر لحظه و همیشه
کنارمان باش

عشق رقص زندگی

احتیاج ربطی به عشق ندارد.
عشق وفور نعمت است، فراوانی‌ست.
عشق یعنی اینکه تو بقدری سرشار از
شور زندگی هستی که نمی‌دانی با آن چه‌ کنی
بنابراین شروع به شریک شدن آن با دیگران میکنی.
عشق یعنی اینکه بقدری ترانه در قلب تو جاریست
که تو، ناخودآگاه آنها را میخوانی بدون توجه به‌اینکه
شنونده‌ای حضور داشته باشد یا خیر...

اشو/عشق رقص زندگی