-
زهجر یار دلم زیر و زبر شد
پنجشنبه 9 فروردین 1403 11:58
زهجر یار دلم زیر و زبر شد ندانسته جوانیم هدر شد بسی زحمت به پای او کشیدم فلک حال دلم بد بود بتر شد فلک طومار دردم گر بدانی ز دنیا سرد سردم گر بدانی نگردد چرخ تو هرگز به کامم گدایی دوره گردم گر بدانی عشایرزاده ام کارم کلک نیست فلک راحرمت نان و نمک نیست زبخت کج مدار و ظلم افلاک مرا امداد رسی بهر کمک نیست فلک شمشیر غم...
-
سبز تو را مینوشم
پنجشنبه 9 فروردین 1403 11:57
سبز تو را مینوشم در صدای برگها و ستارهها آنجا که تاک غرور تو بر سینهام میخزد. آسمانی و سرو کوهی که به آفتاب و رایحه رنگ میدهی و دست نوازش میکشی بر آینه و آب آنگاه که بر داغ سرانگشتانشان مویه میکنند موج رویاهای بلندی بیقید از سخن گفتن اما آگاهی به زبان هفت دریا که همچنان خیزابهای ازلی را رها میسازند...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
پنجشنبه 9 فروردین 1403 11:53
-
وقتی دل شکست دیگر آدمِ قبلی نمیشوی..
پنجشنبه 9 فروردین 1403 11:51
وقتی دل شکست دیگر آدمِ قبلی نمیشوی.. ذهنات پر از سوالهای بیجواب و از خندههایت تنفر ترشح میشود باید دردهایت را پشت لبخندت پنهان کنی؛ و قلبات را از سقوط ناخواستـه نگهداری؛ میدانم روزهایی است کـه بین غم و خستگیِ روحات گیر میکنی؛ پس تغییر کن و تنهاییات را قاب بگیر تا مجبور نشوی برای جا شدن در قلب دیگری خودت...
-
میروم سوی آسمان ْ امشب
پنجشنبه 9 فروردین 1403 11:50
میروم سوی آسمان ْ امشب هم ترازِ قصیدگانِ شب رازِ پنهانِ این شَبان را من بازگویم به آسمانِ تن قاصدک، باز زمزمه میکرد؛ چه کسی در درونِ من خندید؟ چه کسی گفت مرگ بر لبخند؟ ایمان خدایی
-
باد در بیتوتهی رنگینکمان
پنجشنبه 9 فروردین 1403 11:49
-
عاشقم نه از روی هوس که گُنهه باشد
پنجشنبه 9 فروردین 1403 11:48
عاشقم نه از روی هوس که گُنهه باشد شوق دل با تو میگویم که بدانی حالم شبُ روز ورد زبانم هست نامت جُرعه ای نوشیده ام از این جام عشق عهد بستم که جان نثارت بکنم خود میدانی در این عالم فقط دل به وصال تو دادم شرط انصاف نیست که قبولم نکنی راست میگویم شیفته ام تا که بگذارم سر بر بالینت شکوفا شوم در آغوشت همچو گل نازنین...
-
آوای گیاه
پنجشنبه 9 فروردین 1403 11:45
آوای گیاه از شب ریشه سر چشمه گرفتم و به گرداب آفتاب ریختم بی پروا بودم دریچه ام را به سنگ گشودم مغاک چنبش را زیستم هوشیاری ام شب را نشکفت روشنی ام روشن نکرد من ترا زیستم شبتاب دوردست رها کردم تا ریزش نور شب را بر رفتارم بلغزاند بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم و همیشه کسی از باغ آمد و مرا نوبر وحشت...
-
کودکی بودم و دنبال خدا
پنجشنبه 9 فروردین 1403 11:43
کودکی بودم و دنبال خدا درمیان دهمان در کوچه ها درمیان دره ها و سبزه ها کوچه پس کوچه ی روستایی ما همه جا وهمه جا و همه جا پای بی کفش ، همه ازپینه سیاه درپی خالق یکتای جهان میگشتم بخدا درآسمان ، دریاها ، همه جارا گشتم تارسیدم به دوچشمان قشنگ مادرم بخداوندی آن خالق بیتا وسوا من خدارا درمیان چشم مادر دیدم ازنگاهش در دل از...
-
ز شرق و غرب نگاهت
پنجشنبه 9 فروردین 1403 11:40
ز شرق و غرب نگاهت چه آتشیست خدایا که لحظه لحظه به گرگ و میش غمزه می برد مرا حمیدرضا سلیمی
-
همی چون گذشتند دی و، دی به بهمن هنوز
چهارشنبه 8 فروردین 1403 11:57
همی چون گذشتند دی و، دی به بهمن هنوز ز سرمای اسفند، صبا و دل نیمروز همه چاووشان بانگ آرند که مهرآفرین بپوشانْد فرودین جامه ی نو به روز بهاران خرامان رسید و دل کوه و دشت تو گویی شاد گشت و بتاختی چو یوز نه مانَد غم و درد مانا به این روزگار نه داغ شقایق بمانْد و نه لاله به سوز نه پروانه بر گرد شمع ناله سازد غمین نه که...
-
سال نو آمد و فصل بی مهری زمستان هم گذشت
چهارشنبه 8 فروردین 1403 11:55
سال نو آمد و فصل بی مهری زمستان هم گذشت فصل های کهنه و پژمرده این جهان هم گذشت سال نو یعنی آغاز نو یک شروع مجدد در خودت بی خیال گذشته فصل سختی جان هم گذشت اگر امسال خیری ندیدی و صد بار قلبت شکست فصل های خوب و خوشحالی بی دلان هم گذشت شاید که امسال بر تو تنها زمستانی بوده و بس سال نو آمده و بی مهری آن زمستان هم گذشت در...
-
هر کس آمد آتشی در دل فروزان کرد و رفت
چهارشنبه 8 فروردین 1403 11:54
هر کس آمد آتشی در دل فروزان کرد و رفت سینهام را چون بیابان خشک و سوزان کرد و رفت تک به تک هر بلبلی آمد به سروستان جان دل به آوازش که دادم ترک پیمان کرد و رفت ادعا بر عاشقی می کرد در ظاهر ولی خنجرش را عاقبت از رو نمایان کرد و رفت خانهی دل را سپردم با کلیدش دست عشق بی مروت آن بنا از پایه ویران کرد و رفت هر چه کردم درد...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 8 فروردین 1403 11:53
-
خوبست که بیایی، ای مژده، این حوالی
چهارشنبه 8 فروردین 1403 11:51
خوبست که بیایی، ای مژده، این حوالی بارانی و بهاری، این جاه به این نشانی بعد از عبور سبزت از برکه خیالم محبوبه شبم را به ژاله می رسانی ایرج خدارحمی
-
حسی،که در سکوت نگاهم روانه ای
چهارشنبه 8 فروردین 1403 11:49
حسی،که در سکوت نگاهم روانه ای یادی،که تا ابد به دلم جاودانه ای دیوانگی که خصلت مردان عاشق است در من نمانده از تو بجز این نشانه ای تنها دلیل گفتن هر شعر تازه ای هرخند ی تو شد غزل عاشقانه ای باید درون شعر بمیرد تمام من جان میدهم برای تو با هر بهانه ای مردی چهار شانه برای غمت شدم وقتی سرت خمیده به دنبال شانهای من لا به...
-
دوقدم مانده به صبح وقت گل افشانی شد
چهارشنبه 8 فروردین 1403 11:47
دوقدم مانده به صبح وقت گل افشانی شد باغ و گلستان ودمن وقت آواز خوانی شد تا که قضا و قدر از وقت شفق دفع شود عمر زمستان به سرآمد وقت مهمانی شد بار الها نظری کن به دو عالم به وجوه خنده کنان رود روان یکباره طوفانی شد به نظاره بنشینیم کرم لطف تو را دامنه و دشت و دمن قامت گلبانی شد بلبل از خنده ی رود نفسی تازه کند بلبلان...
-
بهار
چهارشنبه 8 فروردین 1403 11:45
-
مژده یاران که گل از غنچه برون می آید
چهارشنبه 8 فروردین 1403 11:44
مژده یاران که گل از غنچه برون می آید شور و حال خوش ومستی ز درون می آید نو بهار است و به نوروز دلم گشته ملول حس عشقی است که با میل فزون می اید چونکه لاله شکفد در چمن و فصل بهار با رخی سرخ و چنین با دل خون می آید یا مقلب چو بگفتم دل من گشت فراخ کز دلم عشق حسین بیش و فزون می آید متحول شدم و حال دلم همچو نسیم چو ز لبها...
-
تصدقت بروم
چهارشنبه 8 فروردین 1403 11:42
تصدقت بروم گمانم در بهشت هم نمیآیی و باز ندارمت وحیدى شیرازى
-
همه دغدغه هایم فرداست
سهشنبه 7 فروردین 1403 12:05
همه دغدغه هایم فرداست که بهاران برسد من هنوز بار خزانم بر دوش کو پیامی که مرا با خبرش شاد کند خاطرش هست وز عطرش مشامم مدهوش من که پیوسته اشکم ز مژگان جاری است گاهی خنده ای ناچار همراه سکوتم پر جوش چاره کار گریز از تنهائی است بیرون بروم از خود که مرا سخت آزار دهد بی کلامم خا موش آه......آرزویم نا گفته از حسم پیداست...
-
بهارآمد
سهشنبه 7 فروردین 1403 12:04
بهارآمد ولی اینک بهارمن بهار حزن واندوه است لباس ماتمم راازتنم بیرون نمیبینم که اینجا این بهارمن سراپا غرق اندوه است بهرجابنگرم شاید ببینم تک گلی یاسبزه ای بامیخکی یک جا نشسته ولی اینجا دل من بی کس وتنها برای ان گل تنها نشسته چه گلهایی که هریک میشدند نوری براین قلب تاریک بسان نوریزدانی چراغانی بشد این باغ ولی ناگه غم...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
سهشنبه 7 فروردین 1403 12:00
-
من از غم برای خود تن پوشی ساختم و بر تن کردم
سهشنبه 7 فروردین 1403 11:59
من از غم برای خود تن پوشی ساختم و بر تن کردم من از تنهایی برای خود رویا ساختم و با آن زندگی کردم آن رویا پر بود از کسایی که دوستم داشتن و در کنارشون خوشحال بودم و پشت آن تن پوش و رویا خود را پنهان کردم شب ها و تاریکی های زندگیم را روز و روشنایی تصور کردم از گریه های بی امانم شعر خوشبختی سرودم و در پس خنده هایم هزار غم...
-
آسمان خواب است
سهشنبه 7 فروردین 1403 11:58
آسمان خواب است فروغ دیده خورشید کم رنگ هزاران رنگ، نا پیدا میان خاموشی شبها کسی انگار نمیبیند کسی انگار نمی خواهد غم این روزهای برده گی را، کسی درسینه اش انگار، نمی بیند، نمی چیند. کدام اختر چنین نفرین کرده روزگار مردمانی را که در هر ثانیه کوشش به جز خونی بدون مزد نمیبیند، نمی خواهد. هزاران مرد بدون درد نمیخواهند...
-
عیدتون مبارک
سهشنبه 7 فروردین 1403 11:56
-
غیر مهتاب بیائید که در دل نکنیم
سهشنبه 7 فروردین 1403 11:55
غیر مهتاب بیائید که در دل نکنیم آب این برکه ذلال است بیا گل نکنیم قامت راست از آن سرو بلند آموزیم پیش جاهل قد افراشته مایل نکنیم راه نو رفته و هر کهنه به آتش بکشیم بیش از این خون به دل آدم عاقل نکنیم در دل خویش نهال گل خوشبو پرور تا خاشاک و خسی بیهده حاصل نکنیم مکتب عشق به آسانی نگیرد پایان گر ندانیم در این مدرسه منزل...
-
تمام سهم من از شب
سهشنبه 7 فروردین 1403 11:54
تمام سهم من از شب ندیدنهای بسیار است نمیبینم کجا هستم نمیدانم تو میبینی؟ تو میآیی به پشت پنجره گاهی؟ نجوا خلفیان
-
آری من بیشتر از خودم
سهشنبه 7 فروردین 1403 11:52
آری من بیشتر از خودم تو را دوست داشتم پتوی چهارخانهام را تا زیر چانهات بالا کشیدم و در حال تماشای تو از سرما مُردم.. محمد کشتکار
-
مانند بهار خرم و شاد شویم
سهشنبه 7 فروردین 1403 11:50
مانند بهار خرم و شاد شویم از بند زمستان همه آزاد شویم تا نعرهی بیداد زمان قطع شود برخیز بیا یکسره فریاد شویم حسن عباسی