خوشبختی

خوشبختی گاهی، آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش، که حسش نمیکنیم،
چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم خوشبختی بود،
دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن،
خوشبختی بود،
خنده های کودکیهامان،
شیطنت ها،
آهنگ های نوجوانیمان،
خوشبختی بود،
اما ، ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم،