اندیشه‌هایم را جلوی آیینه می گذارم

اندیشه‌هایم را جلوی آیینه می گذارم
آیینه می خندد
من هم....‌


غلامحسین افراس

موج دریا گفت, ای ساحل ببین از راهِ دور

موج دریا گفت, ای ساحل ببین از راهِ دور
دائما در سویِ تو من می دوم با عشق و شور

خستگی از من نمیبینی تو ای معشوقِ من
شوقِ دیدارت بوَد یکسر تمامِ شوقِ من


هر قدم را می نهم با جان و دل در سویِ تو
عشقِ من باشد فقط دیدارِ آن مهرویِ تو

آتش عشقِ کسی افتد به جانِ تو اگر
چون شناسی در رهِ دیدارِ او پا را زِ سر؟

لیکن ای سختِ صبورِ بیخیالِ سنگدل
سینه ات گویا که باشد فارغ از آثارِ دل

چون نشانی را زِ شوق از تو نمی بینم عجب
بهرِ کی بوده؟ دل ما را ببین در تاب و تب!

زین سبب من میزنم سر را به صخره زود زود
تا شوم از صحنه یِ هستیِ خود چون دودِ دود

مثلِ یارانِ دگر در راهِ آغوشت رفیق
تا همیشه میشوم آن دم فراموشت رفیق

مرگِ عاشق بِه اگر قدرش نداند یارِ او
عشق یارش میشود آن دم فقط سر بارِ او

ساحل از این طعنه هایِ بی هوا خندید و گفت
ای ترا سینه پر از گفتارِ بی پایانِ مفت

شکوه از عاشق پسندیده نباشد مردِ راه
عاشق و راهِ وصال امّا به سینه آه و واه؟

سعی و سختی لذّتِ راهِ رسیدن تا ابد
خلقت از دستورِ او آغشته با رنج و کَبَد

گر نبیند عاشق از معشوقِ خود میلِ وصال
کی بوَد او را به دل در راهِ وصلت شور و حال

دائما آغوشِ دل را ما گشودیم ای رفیق
کی ز دل, ما عشقِ یاران را زدودیم ای رفیق

روز و شب در انتظارت چشم در ره دوختم
تو ندیدی انتظارم را ولی من سوختم

قطره هایِ اشکِ من را رویِ صخره ها ببین
اشکِ چشمان قاصدی از شورِ دل باشد یقین

چون رسیدی بوسه بر پایت زدم امّا مدام
شکوه ها کردی ز دل از جورِ عشق ای مردخام

ای تو ظاهربین که چشمانت به واقع کور بود
حق همیشه از دلِ ظاهر نگرها دور بود


ای بسا مجنون که عشق او را لبِ ساحل کشید
لذّت آغوشِ وصلت را زِ نادانی ندید

علی پیرانی شال

این روزها کار و بار شعر کساد است

این روزها
کار و بار شعر کساد است
حالا تو هی بگو:
پاییز
باد
غروب

نگاه کن, وقتی کسی عاشق نمی‌شود
برگی هم از درخت نمی‌افتد

من سیاست نمی‌دانم
یعنی؛
پرنده را می‌شناسم
قفس‌ را نه
سکوت را می‌شناسم
فریاد را نه

من
غوغای سر میز قمار را خوب می‌شناسم
همان‌جا که باخت با برد
هم خوابه می‌شود
اما هیچ وقت
معنی لبخند دائم کازینو دار را نمی‌فهمم

من عاشقانه نویسم, آذر
من برای این روزها
برای این مردم
واژه‌ای در چنته‌ام نیست
و چقدر دستانم
برای شرح سینه‌ی این روزها خالی‌ست


احمد صفری

آن سوی خیابان جا مانده ام

آن سوی خیابان جا مانده ام
همه رفتند و آمدند
اما نوازش دستانم سرگردان
دنبالِ آمدن تو می گردند...


فروغ گودرزی

حیران و واله ام از چیستی و در کجاستی ات...!

حیران و واله ام از چیستی و در کجاستی ات...!
تو بر زمین, ماه باشی و من در آسمان ببینمت...!
.
.
کاش عمرم,
نذر این نکته شود...
که بدانم...
و بفهم...
وببینم...
.

.
تو که هستی...!؟
و کجایی...!؟

رسول امامی

مگر چه پیش آمده‌ست؛

مگر چه پیش آمده‌ست؛
که تمام واژه‌ها گم شده‌اند-
از دایره‌ی احساسم؟
وقتی به تو فکر می کنم.
...
آه
"تو"،،، حذف شده‌ای!


لیلا_طیبی

گونه های پاییز

گونه های پاییز

گل انداخته ست

در “مهر” را

وقتی تو وا کردی

نیلوفر ثانی