مثل پاییز و همان خش خش برگی ک به پایت افتاد

مثل پاییز و همان خش خش برگی ک به پایت افتاد
غافل از آنکه دلم رفت، نگاهم ب نگاهت افتاد
منو تنهایی و این فاصله ها بعد از تو
من شکستم چو همان بغض که از اوج صدایم افتاد
خیسی گونه من بعد تو تکراری شد
مثل آن قطره باران به کویرم افتاد
خاطرت نیمه شب باز مرا میخواند
سوختم آتش عشق تو به جانم افتاد
رحم کن با دل مسکین نکن اینک جنجال
کار بیمار دوباره به طبیبش افتاد
راه تاریک و سیاه است شبیه مویت
چه کنم گم شده ام باز مسیرم به مسیرت افتاد
نشود باور من رفتی و تنها ماندم
مثل نیلوفر آبی که به مرداب افتاد
خاطرت هست دلم گیر دلت بود عجیب
بعد تو ، بین غزلها دل من گیر افتاد

امین قوتی

در خیالت پناه گرفته ام

در خیالت پناه گرفته ام

در پاییزی که ادامه ی چشم های توست

در خانه ای که آفتابش به حرف هایم

نمی تابد

....

دست هایم را به خودم میسپارم

و گیسوانم را به خواب

.....

چه کسی باد را در چشم هایت بیدار خواهد کرد؟

شهلا گرگانی

در ساعت انزوا خودم هستم

در ساعت انزوا خودم هستم
گوشه گیر تر از عقربه ساعت
در میان خط های ممتد
میگذرم همچون لحظه اخر
حیف
من بگذرم
ساعت نمی‌گذرد
از چرخش بیهوده من
دوباره باید برگردم
به تک تک شصت ثانیه رفتنت

دیوانه میمانیم
شصت ثانیه قلبم



یزدان عطار

حالم اصلاخوب نی ،به گریه بهتر می شوم

حالم اصلاخوب نی ،به گریه بهتر می شوم
برق باران نگاهم همچو مژگان ابرآذر می شوم

در سراپای وجودم یک جهان غم بیش نیست
من چنین از چشم خود بر گریه ات تر می‌شوم

من ندانم با تو گر همدم شوم چون بهترم ؟
چون به صد افسون عالم بی تو بهتر می شوم

گر تو خوش باشی وگرنازم کنی، من دلخوشم
از تو دارم شِکوه اما عشق دیگر می‌شوم


مهر من هر چندکه از حد گذشت،پیدا نشد
کزتو با خودهر چه کردم ،خویش کافر میشوم

گر تو با ما خوش نَشینی،بارقیبان خوش شوی
گر چه غماز است در ظاهر مجاور می‌شوم

من که در هر جنبشی، چون رشته بر آتش زدم
باتو و با اختلاطت همچو جوهر می‌شوم

گر تو دانی حال من ای شوخ من باور مکن
هر که هم رنگ تو شد، با او برابر می شوم

ّبا رقیبم هم نمی آیم به خود ، گر بِگذری
بر سر راهم به امیدی دگر گر می‌شوم

گفت ای محبوب من ، جانان من باش وببین
گر ببینم از تو عاشق تر از او سر می شوم

هر کجا تا بی تو می‌مانم تو می میری زمن
گرچه با من بی محابا چون صنوبر می‌شوم

تا تو رفتی از برم هرگز نگفتم یک سخن
بعد ازین از حسرت آن از تو گوهر میشوم


امین طیبی

زمین خاک است ولی هر نقطه اش پاک

زمین خاک است ولی هر نقطه اش پاک
چرا پس تشنه خون است این خاک
به رویش انس و جان بی باک گردد
یکی پاک و یکی ناپاک گردد
ز دست جانیان چرخ افلاک
همیشه رود خون جاریست بر خاک
غرور و کبر و حرص و خشم انسان
شود اندر وجودش همچو شیطان
هنوز سیراب نگشته جان این خاک
که تا وارونه گردد چرخ افلاک


قاسم بهزادپور

حالا که سالهاست

حالا که سالهاست
سلیمانی نیست برای امنیت مورها
بیا مراقب قدم هایمان باشیم
شاید زیر پای من یا تو
همین لحظه
موری دانه میبرد برای عزیز
من باید کفش هایم را فراموش کنم
مثل خیلی چیزها
برهنه پا
گز کردن را دوست تر دارم
گفته بودم
کسی برای دست های خالی گل نمیبرد


مازیار اطمینان

جاده می آفریند

جاده می آفریند
استخوانی نرم تر
از پوره های حرف هایش
طغیان نکن
اگر بدانم عالم تو کجاست
وحشی تر از
هر باران موسمی خواهم شد
تا تو رو پیدا نکنم
دست نمی‌کشم از باریدن
به روی برده های خاک ماهت


یزدان عطار

یه دیدار تا تو رو خواستن

یه دیدار تا تو رو خواستن
میون من و تو، همین فاصله است
نگاهت همون نقطه ی اتصال
لبای تو آشوب یه زلزله است

دو نقطه،دوتا خط و دوتا مسیر
دوتاسر، وقت بازی به هم
می چرخه برای خودش سرنوشت
رسیدن خط موازی به هم


همون لحظه من با چشم تو
مث طرح آیینه رو راستم
اگه سهم من نیستی پس چرا
تو رو دیدمت، من تو رو خواستم

شنیدن سرآغاز فهمیدنه
یه عمره صداتو صدا می زنم
تو این جاده ی درک چشمای تو
منم بدجوری آشنا می زنم

دو نقطه،دوتا خط و دوتا مسیر
دوتاسر، وقت بازی به هم
می چرخه برای خودش سرنوشت
رسیدن خط موازی به هم

همون لحظه من با چشم تو
مث طرح آیینه رو راستم
اگه سهم من نیستی پس چرا
تو رو دیدمت، من تو رو خواستم


زهرا گودرزی فرد