قلم کاغذ

قلم
کاغذ
رویاهای دور
افکار درهم
من و سیگار
لبهایی که مشغول تر از افکارم بود
دستم شقیقه هایم را هدف گرفته بود
دنیای من قاب عکس نگاه سبز بی وفا بود
نفهمیدم نگاهش چرا سبز
دنیا قلم را جدی بگیر
که مرا تا خدا می برد
و تو را به همه نشان می دهد
نکند باز هم لقب فانی به خود بگیری


فریبا صادقی

زنبور ها غم به کندو نمی برند

زنبور ها غم به کندو نمی برند
درسی زدفتر گل ها گرفته اند
از شهد گل شَکر شُکر در دهان دارند
شیرینی عسل ز بوسه گل ها گرفته اند
سجاده را به می بفروشند وقت گل
آنان که رسم زمانه بد مهر دیده اند
دل را به زهد و توبه مشوش نکرده اند
بر فیض عام رحمت حق دل سپرده اند
با سُکر می غبار غم از دل زدوده اند
بی گنج زر عشرت قارون نموده اند
چون کوه ثابت اند و ز امواج بی هراس
درس فنا در ره عشق را آزموده اند
گر میل جستجو داری و رنگ بو هنوز
دریاب فرصت باغ را که فردا گرفته اند


مهدی لطیفی

دستان زمختت‌ را

دستان زمختت‌ را
از سر رویامان بردار
الفبای مهر
هنوز به میم مرگ نرسیده
انگشت اشاره
روی خطوط مدور جنگ
آه می‌کشد

مهناز نیکفر

در این دنیای وانفسا لبم دلتنگ یک خنده است

در این دنیای وانفسا لبم دلتنگ یک خنده است
دلم پیش رخ پیرم چه بی اندازه شرمنده است

کنم جهدی که تا شاید رها گردم ز سیل غم
ولی افسوس می بینم تنم انگار در بند است

از این غم تا که خواهم من شکایت ها کنم ، بینم
برای عاشقان اما دلی پر غم برازنده است


دلم عمری به دنبال محبت گشت ، اما هیچ
که می گوید که با این حال ، هر جوینده یابنده است ؟

همه عالم فراموشم نموده ، باز با این حال
فقط بارانِ غم حال مرا از خاک جوینده است


مرا در خاک و خون افکندی و رفتی ، ملالی نیست
دلم عمری در این کهنه قمار عشق بازنده است

امیرحسین بادنوا

کوچه با تو جور دیگر خود نمایی می کند

کوچه با تو جور دیگر خود نمایی می کند
بوی عطرت بر دل و جان چه خدایی می کند

رد و پایت مانده جاری در مسیر ابرها
حال خوب فصل باران را گواهی می کند

رخ نما زیبای من درد هجران کاری است
دل نبیند روی ماهت فکر واهی می کند

مثل باران دل به دریا می زند گاهی ببین
طعم شیرین نگاهت را گدایی می کند

می نشیند چون پرستو بر بلندای درخت
شور ماندن شعر رفتن را نهایی می کند

برگ برگ هر درختی را به تمثال خیال
سبز و زیبا زرد و قرمز را فدایی می کند

خش خش هر برگ زیبا زیر پای عابران
در خزانی زرد و سرد است که جدایی می کند


اصغر بارانی زاده

خاک و غبارهای دیدنت

خاک و غبارهای دیدنت
سال هاست نشسته به گوشه چشمانم
سوی دیگر نمانده
یعقوب وار مانده ام در انتظارت
این مصر کجاست؟؟؟
که در کویرش ستاره ای نیست
بجز عزیزما
چرا؟؟؟؟
عزیز دیگری نیست

سعید گلی

برای جنگِ با دشمن دو صَد رَمزو فنون دارم

برای جنگِ با دشمن دو صَد رَمزو فنون دارم
ولی آخر ندانستم که دشمن در درون دارم

خریدم من دعایی از برای دفع اهریمن
ولی گفتا که اهریمن از آن وردت کنون دارم


گرفتم تیغ بر دست و به سویش حمله ور گشتم
بخندیدو نگاهی کرد، تو گویی جنون دارم

چو دیدم چاره ای ازبهر اهریمن ندارد دل
نظر بر آسمان و آن خدای مومنون دارم

به آب چشم با او گفتو گو کردم اجابت کرد
دو دستم را گرفت و گفت در قلبت سکون دارم

زگرمای کلامش دیگ ایمانم به جوش آمد
تبسم کرد و گفتا این کمت را من فزون دارم

محمد مخلص آبادی فراهانی

تو غربت را بنا کردی و رفتی

تو غربت را بنا کردی و رفتی
قیامت را بپا کردی و رفتی
چو کهنه پیراهن ای نازنینم
مرا از خود جدا کردی و رفتی
تو گریان . چشمهایم را ندیدی
و با گریه رها کردی و رفتی
تو در آن لحظه ی اخر بگو عشق
چرا من را صدا کردی و رفتی
تو می خواستی ببینی خواری ام را
اسیر غصه ها کردی و رفتی
نوای لحظه های خوب عشقم
دلم را بی نوا کردی و رفتی
تو چشمان سیاه عاشقت را
اسیر گریه ها کردی و رفتی
تو رفتی و ولی آخر چرا تو
در حق من جفا کردی و رفتی
و روزهای قشنگ عاشقت را
تو مثل شب سیاه کردی و رفتی ...

امیرحسین قمچیلی