زنبور ها غم به کندو نمی برند

زنبور ها غم به کندو نمی برند
درسی زدفتر گل ها گرفته اند
از شهد گل شَکر شُکر در دهان دارند
شیرینی عسل ز بوسه گل ها گرفته اند
سجاده را به می بفروشند وقت گل
آنان که رسم زمانه بد مهر دیده اند
دل را به زهد و توبه مشوش نکرده اند
بر فیض عام رحمت حق دل سپرده اند
با سُکر می غبار غم از دل زدوده اند
بی گنج زر عشرت قارون نموده اند
چون کوه ثابت اند و ز امواج بی هراس
درس فنا در ره عشق را آزموده اند
گر میل جستجو داری و رنگ بو هنوز
دریاب فرصت باغ را که فردا گرفته اند


مهدی لطیفی

گویند عصای عشق است چوبی که دست موسی است

گویند عصای عشق است چوبی که دست موسی است
ایمان نیاورد کس تا اژدها نگردد
از چله کمانت تیری نشسته بر دل
کان با فسون و حکمت دردش دوا نگردد
گر عارفان عشقت این پرده بر نگیرند
از کشته پشته سازند از جهل جان بگیرند
خیام صراحی آور حافظ پیاله پر کن
کین قوم نامروت مستی ز ما نگیرند
دل در کمند زلفت افتاد ز عهد دیرین
سعی و سپر همه سوخت در این نبرد شیرین
پایی بنه به چوبه بگسل طناب دارم
تا مفسدان نگیرند از ما جان شیرین

مهدی لطیفی