هیچ دقت کرده اید؟

هیچ دقت کرده اید؟
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ.
ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺁﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺼﺮﻑ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ.
ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﯿﻮﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ.
ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ.
ﮔﻞ ، ﻋﻄﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ.

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺍﺳﺖ
پس گذشت وفداکاری قانون طبیعت است
بی قانونی کنی از انرژی مثبت اطرافت محروم خواهی شد

درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن

 

اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،

تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن

 

به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من

بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن

 

شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن

 

شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن

 

لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن

علیرضا بدیع

نمی دانم به عشقم می رسم یا نه، نمی دانم

نمی دانم به عشقم می رسم یا نه، نمی دانم
ولی بین امید و نا امیدی زنده می مانم
عجب تصمیم دشواری است دقت کن
نمی خواهی که در پایان بگویی من پشیمانم
از این پاییز ها بسیار در اعماق ذهنم هست
زمستانم را نمی فهمم فقط فکر بهارانم
نمی گویم خیالم راحت است از او نمی گویم
ولی دلگرم می مانم به چشم پاک ایمانم
مردد مانده ام در واقعیت ها و رویا ها
به جای گم شدن در این قضایا درس می خوانم!

مجتبی نادری

حرفهای زیادی بلد نیستم

حرفهای زیادی بلد نیستم
من تنها چشمان تو را دیدم
وگوشه ای از لبخندت
که حرفهایم را دزدید
از عشق چیزی نمی دانم
اما دوستت دارم
کودکانه تر از آنچه فکر کنی
می خواهم امروز از تو بنویسم
حتی اگر دیر شده باشد. . .

رضاصالحی

خیالم را که میهمان باشی ،

خیالم را که میهمان باشی ،

زنبق های شعر از کویر واژگانم می شکفد .

به اِعجازی شاعر عشق تو می گردم .

و در عروجی نورانی ؛

یاد تو ؛

در صندوقچه ی سربه مُهر قلبم ،

فرود می آید ...

 

مگو بازی با کلمات است !

این احساس است که به مصاف آمده است .

قهرت را غلاف کن ...

 

از: زهره طغیانی


بنا به ماندن اگر باشد،

بنا به ماندن اگر باشد،
من آدمِ در سایه بودن نیستم...
اینکه مخفى ام کنى و کسى وجودم را حس نکند...
اینکه بودنم را نفى کنى...
باید شانه به شانه قدم بزنیم
تمامِ پیاده روهاى شهر را...
باید تمامِ کافه هاى شهر؛
شاهدِ دو نفره هایمان باشد...
باید احساس کنم بودنت را!

من از دوست داشتن های یواشکی بیزارم..

دیالوگهای ماندگار..

دیالوگهای ماندگار..

جودی: «من تمام عمرم رو روی این کار گذاشتم.»
بانی: «میدونیم و خیلی هم هیجان زده ایم؛ اما یکم ترسیدیم.»
جودی: «تنها چیزی که باید ازش بترسیم، خود ترسه.»