... به نرخ شب،

... به نرخ شب،
نانی
هرگز نخورده ام!
آبی نیز دارم اگر،
از _ چشم هایم _
قرض گرفته ام!

محمد ترکمان

دیدن آدمها را دوست دارم.

دیدن آدمها را دوست دارم.
امتداد نگاه مادری به قدمهای کودک خردسالش را ،
خبر دارم که شعور ثمره آگاهی
آموختن رسم زندگی کردن
و عشق حاصل تماشای دو آدم .
در پله های منتهی به کلاس درس عاشق می شوم ،
و می دانم که میان هر کتابی شور خیال انگیزیست .
من افسانه دانایی را باور دارم .

حامد مقبلی

در سینه بجز نقشه ی آواز نمانده است

در سینه بجز نقشه ی آواز نمانده است
اندیشه ی یک لحظه ی پرواز نمانده است

در صفحه ی شطرنج نِشسته به صدارت
شاهی که برایش دو سه سرباز نمانده است

عمری که دعاگوی تو بودم همه طی شد
حالا که دگر فرصت ابراز نمانده است

نازک و‌َ خراشیده دلی روی دو دستم
افسوس برایش ره ِ احراز نمانده است

حاشا که درین راه پر از دشنه و دشمن
بر صاحب دین هاله ی اعجاز نمانده است

برخیز که در دیر خرابات سرانجام
غیر از دو سه بازیگر طناز نمانده است

فریما محمودی

در دایره ی من

در دایره ی من
پرسه های گاه به گاه پرنده ی ارتداد
ردهای مردد ‌می گذارد
از سر تصمیمی مؤکد
در پی گوهر وجود،
خارج از منطق من،
یافتم
هیچ نبود.

سرناز فره وشی

عاقبت، از خاطراتم می‌روی دانی چرا؟

عاقبت، از خاطراتم می‌روی دانی چرا؟
چون مرا با حالِ زارم بی‌وفا کردی رها

تیر چشمانت، امانم را زمن یکجا گرفت
من ندانستم که زخمش میدهد من را فنا

درخور این بازی نبودم آخرش را باختم
عاشقی کردم ولی اکنون پشیمانم خدا


دل به دلداری سپردم لایقش شاید نبود
ای خدا درمان چه دارم تا کنم دل را سوا

خواهم از یادم روی امّا چه سود ار رفتنت
کین در این مدّت مرا از عقلِ خود کردی جدا

شرح شعرم را همین تک بیت سعدی میکنم
دوست دارم من این نالیدن دلسوز را


محمدحسن عبدی

تو مرا انکار میکنی،

تو مرا
انکار میکنی،
من اما
هر لحظه مومن تر میشوم،
مرز عجیبی است
میان انکار تو
و ایمان من به دوست داشتنت...

مجید فخرائی مقدم

من به رفتار می سنجم

من به رفتار می سنجم
  نه به گفتار
آدمی را آدمیت لازم است

دنیاسراسررنج است ؛
صبور بایدبود ،
اما درختان شکوفه می دهند.

هرگزبه تکامل نرسید ؛
کسی که زبانش بریده شد ،
چون منطق نبود .

زن جان وجهان است ؛
آفریننده ی شوروشعوراست ،
جهان بدون او سردوتاریک است .

زاده شده ، می زاید  ؛
عشق بااو تفسیرمی شود .
مادر .

باوردارم برای خدا ؛
بیشترازایمان ،
عشق باارزش تراست .

تقدیر دست ماست ؛
پایان سرنوشت باماست ،
بایدزسرنوشت ، سرنوشت را

دیده ام دوخط موازی ؛
درنقطه ای بهم نزدیک ،
تلاقی کنارهم .

سرمست ازعشق خواهم شد؛
ازکنارتوبودن ،
وقتی باران بشوید گناه مان .

برگ هامی توانند پروازکنند ؛
فصل آزادی ست ،
پاییز .

پائیز دلگیراست ؛
خیال تو دلگیرتر ،
درد من بیشتر .

زبانش تلخ  ؛
نگاهش زهرآگین ،
چون مار افعی .

فروشنده ای بیش نیستم ؛
غم می فروشم ،
به بهای یک لبخند.


سیدحسن نبی پور

... غریبی جانم را

... غریبی جانم را
گرفته تنهایی، امانم!
نه از دست _ پاییز _
کاری بر می آید رعنا
نه
از، پس کوچه هایِ
دیروز، بهاری از راه!

محمد ترکمان