عاقبت، از خاطراتم می‌روی دانی چرا؟

عاقبت، از خاطراتم می‌روی دانی چرا؟
چون مرا با حالِ زارم بی‌وفا کردی رها

تیر چشمانت، امانم را زمن یکجا گرفت
من ندانستم که زخمش میدهد من را فنا

درخور این بازی نبودم آخرش را باختم
عاشقی کردم ولی اکنون پشیمانم خدا


دل به دلداری سپردم لایقش شاید نبود
ای خدا درمان چه دارم تا کنم دل را سوا

خواهم از یادم روی امّا چه سود ار رفتنت
کین در این مدّت مرا از عقلِ خود کردی جدا

شرح شعرم را همین تک بیت سعدی میکنم
دوست دارم من این نالیدن دلسوز را


محمدحسن عبدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.