... عروس باران؛

... عروس باران؛
آرزوی
در خاک آرمیده؛
چرا
مرا از هوای بهار
سهمی نیست؟
و کس
هیچ، نفسش را
با من
قسمت نمی کند


محمد ترکمان

: نیم قرن گفتند انشاالله درست

: نیم قرن گفتند انشاالله درست
میشود و با کاستی ها سختی ها
نیز، سست؛
آرزو به دل خانه ام اما خراب شدُ
دل سنگ خارا آخر به حالم کباب؛


محمد ترکمان

... با گونه های خیس عمری

... با گونه های خیس عمری
حیف آن همه گیس که برای
او بریدم؛
اویی که جوانی ام را گرفت و
پیری ام را دور انداخت...


محمد ترکمان

تا من تورا

تا من، تو را
دارم
داری تو، مرا
نه نگـــــاه
به آفتاب
می دهم نه
دل، به ماه


محمد ترکمان

برای یادگاری، اینجا کویی آقا...؟

برای یادگاری، اینجا
کویی آقا...؟
که عکس عدالت را
قاب
گرفته اند برای زاری
وَ، جسمِ حقیقت را
از آب؛؛؛


محمد ترکمان

... این باغ سرو داشت اگر

... این باغ سرو داشت اگر
نخل های وی نیز، افسر!
مظلومانه نه به خزان
می نشست بیگانه
درش، نه بیدی
به تخت!


محمد ترکمان

... چرا گفت از عشق نمی گویی و

... چرا گفت از عشق نمی گویی و
از چتر و برکه و بلبل...؟
در این هزاره اشک و آه،
با شکم گرسنه
شعر عاشقانه، گفتم
نه به گل
می نشیند و
نه
به دل!


محمد ترکمان

... به نرخ شب،

... به نرخ شب،
نانی
هرگز نخورده ام!
آبی نیز دارم اگر،
از _ چشم هایم _
قرض گرفته ام!

محمد ترکمان

... غریبی جانم را

... غریبی جانم را
گرفته تنهایی، امانم!
نه از دست _ پاییز _
کاری بر می آید رعنا
نه
از، پس کوچه هایِ
دیروز، بهاری از راه!

محمد ترکمان

تنهایی ام را روزی آخر

تنهایی ام را
روزی آخر
از این قفس
پس
می گیرم و
پشت سر،
نفس پلها را


محمد ترکمان