دوقدم مانده به صبح وقت گل افشانی شد

دوقدم مانده به صبح وقت گل افشانی شد
باغ و گلستان ودمن وقت آواز خوانی شد

تا که قضا و قدر از وقت شفق دفع شود
عمر زمستان به سرآمد وقت مهمانی شد


بار الها نظری کن به دو عالم به وجوه
خنده کنان رود روان یکباره طوفانی شد

به نظاره بنشینیم کرم لطف تو را
دامنه و دشت و دمن قامت گلبانی شد

بلبل از خنده ی رود نفسی تازه کند
بلبلان چحچه زنان وقت غزلخانی شد

باز کن پنجره را تا بوَزَد عطر بهار
در حریم سبز بهار دلها گلستانی شد

اذن تو باشد به کرار شوق رهایی آید
تا که ببارد به وفور آسمان بارانی شد

اصغر بارانی زاده

کمانم نیست رو به ویرانی ام

کمانم نیست رو به ویرانی ام
از تبار آرشم ایرانی ام

از زال و رستم و اسفندیار
بدارم شاهنامه گران یادگار

به قدمت در آوردم کهن پارسی
به شیرین بیان و زبان فارسی


از قزاق و روس و شیخ و شیوخ
ندارم هراس و نگویم دروغ

من از روس و چین و ماچین سرترم
من از اصل شمشیر عرب تیز ترم

چو کوروش درآورد دنیا را به چنک
با زبان عقل وبی تیر و تفنگ

توانست به دنیا عدالت دهد
نهان آدمی را بشارت دهد

توانا بُوَد هر که دانا بُوَد
که دانا به از توانا بُوَد

به نام نامی مردان نور
به پرچمداران صبر و شعور

به انان که نماد دانایی اند
پُر از عاطفه و توانایی اند

به آنان که افتخار ایران شدند
که رفتند همرزم عیاران شدند

به سنگربانان غیور ایران
به آنان که رفتن گذشتن زجان

به آنان که حامی و جان برکفن
گذشتن ز جان و دریغ از کفن

به پهلوانان خیبر شکن
به آنان که دادن عزت به وطن

به آنان که طوفان تند غیرتند
چو شیران نامی پر از هیبتند

نوید پایدار عفت کلام
بگفت از ایران به ایران سلام


اصغر بارانی زاده

کوچه با تو جور دیگر خود نمایی می کند

کوچه با تو جور دیگر خود نمایی می کند
بوی عطرت بر دل و جان چه خدایی می کند

رد و پایت مانده جاری در مسیر ابرها
حال خوب فصل باران را گواهی می کند

رخ نما زیبای من درد هجران کاری است
دل نبیند روی ماهت فکر واهی می کند

مثل باران دل به دریا می زند گاهی ببین
طعم شیرین نگاهت را گدایی می کند

می نشیند چون پرستو بر بلندای درخت
شور ماندن شعر رفتن را نهایی می کند

برگ برگ هر درختی را به تمثال خیال
سبز و زیبا زرد و قرمز را فدایی می کند

خش خش هر برگ زیبا زیر پای عابران
در خزانی زرد و سرد است که جدایی می کند


اصغر بارانی زاده