برای جنگِ با دشمن دو صَد رَمزو فنون دارم

برای جنگِ با دشمن دو صَد رَمزو فنون دارم
ولی آخر ندانستم که دشمن در درون دارم

خریدم من دعایی از برای دفع اهریمن
ولی گفتا که اهریمن از آن وردت کنون دارم


گرفتم تیغ بر دست و به سویش حمله ور گشتم
بخندیدو نگاهی کرد، تو گویی جنون دارم

چو دیدم چاره ای ازبهر اهریمن ندارد دل
نظر بر آسمان و آن خدای مومنون دارم

به آب چشم با او گفتو گو کردم اجابت کرد
دو دستم را گرفت و گفت در قلبت سکون دارم

زگرمای کلامش دیگ ایمانم به جوش آمد
تبسم کرد و گفتا این کمت را من فزون دارم

محمد مخلص آبادی فراهانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.