دَردیست دردِ عشق دردَش را چاره نیست

دَردیست دردِ عشق دردَش را چاره نیست
سوزی که سوزشش جزِ سوزِ ستاره نیست
هر گاه جوارِ عشق آسی شربتش نوشی
بر همجواری عشق جای استخاره نیست
ما را زِ مرگ  مَترسانید که ، عاشقیم
جانها فدای عشق کان هیچ کاره نیست
از عشقِ جاودان پُرس که با ما چه کرد
معشوق سواره و عاشق پیاده نیست
هر سو عشق رود معشوق عیان گردد
در مکتب عشاق نظر را نظاره نیست
محبوبه را جز به چشم دل نتوان دید
دل پایگاه عشق و آن جا پیاله نیست
عشق را خریداری جز معشوق کیست
هیچ بودی جای بودِ آن ماه پاره نیست
غنیمت دان مدت محدودِ عمرت را
زِ بودی و بود را که هیچ گدازه نیست
شَهد است شَهت گر بدست آری عسل
جانا که گنج بر همگان آشکاره نیست
صیقل نیازش حافظ کسی شود الماس
هجران دِلیست که جز آهن‌ پاره نیست


حافظ کریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد