زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند،
در انتظار گل سرخی بودم
احمد رضا احمدی
فریاد زدم:
-چرا درختان را از انتها بر زمین نکاشتند
که ریشههای آنها در آسمان نفوذ کند
احمد رضا احمدی
کبریت زدم
تو برای این روشنایی محدود گریستی
سراپا در باد ایستادم من فقط یک نفرم
اما اکنون هزاران پرنده را در باد به یغما میبرند
از مهتاب که به خانه بازگردم
آهنها زنگ خوردهاند
شاعران نشانه ی باد را گم کردهاند
زنبوران،عسل را فراموش کردهاند
افق بی روشنایی در دستان تو نازنین جان میبازند
من گل سرخ بودم
که سراسر مهتاب را شکستم
"احمدرضا احمدی"
تنهایى دیگر ملال نیست
بشارتىست از این اندوه و
اشکى که از چشمان من مىگریزد
به هنگام ظهر بود که دانستم
تو نیستى و من باید
این ماندهى عمرم را که مىخواهم
با خوشهى انگور و خندهى کودک صیقل دهم
در همهى روزهاى بىسرانجام ادامه دهم
((احمد رضا احمدى))
برای زیستن هنوز بهانه دارم
من هنوز می توانم
به قلبم که فرسوده است
فرمان بدهم
که تو را دوست داشته باشد...!
"احمدرضا احمدی"
من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام
راهها رفته ایم
بازی ها کرده ایم :
درخت
پرنده
آسمان
من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم
احمد_رضا_احمدی
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
احمد رضا احمدی
+تو زندگی ما آدمها یکبار عمیق عاشق میشیم..که یا جرات بیانش رو نداریم
یا موقعیت جوریه که بازهم نمیتونیم بیانش کنیم..کلا خوشا به حال کسانی که هم عاشق میشن
و به عشق شون میرسند..چون نرسیدن تو زندگی میشه زخمی در دل برای همیشه
شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق
در تکه ای نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط می کند
و هنگامی که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می کند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق می شکند و می میرد
احمدرضا احمدی
به یاد تو هستم
کاش
خداحافظی نمیکردی و میرفتی
من عمری خداحافظی تو را
به یاد داشتم
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است
مرا نظاره میکند
که چرا من
هنوز جهان را ترک نکردهام
من که قلب فرسوده دارم
من که باید با قلب فرسوده
کم کم تو را فراموش کنم
احمدرضا احمدی
هوای کوچه
چه خاکستری است
زنگ خانه
کدر و
همیشه خاموش
است
می خواهم
دوباره به تو
رو بیاورم
می دانم
مشکل است
در خانه
نه نان دارم
نه دلیلی
برای زنده ماندن دارم
بر روی کاغذ های کاهی
از عشق
از تو
حرف زدن
کاری عبث است
پرده های اتاقم
روز به روز
سیاه تر می شود
چه کسی
می خواهد
در سکوت
ساز بنوازد
هیچ کس نمی داند
می خواهم
دوباره به تو
رو بیاورم
احمدرضا احمدی