مجنون که کمال عشق و حیرانی داشت

مجنون که کمال عشق و حیرانی داشت

مهری نه چو این مهر که میدانی داشت

این مهر نه عاشقی ست ، مهری ست که آن

با یوسف مصر پیر کنعانی داشت

بزن باران که دیوان در کمین اند

بزن باران که دیوان
در کمین اند
پلیدان در لباس زهد
و دین اند

بزن باران ستمکاران به کارند
نهان در ظلمت،اما بی شمارند

بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند

بزن باران خدا بازیچه ایی شد

که با آن
کسب " ننگ و نام "کردند..

وحشی بافقی

پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد

پی وصلش نخواهم زود یاری در میان افتد
که شوق افزون شود چون روزگاری در میان افتد

به خود دادم قرار صبر بی او یک دو روز اما
از آن ترسم که ناگه روزگاری در میان افتد


خوش آن روزی که چون گویند پیشت حرف مشتاقان
حدیث درد من هم از کناری در میان افتد

#وحشی_بافقی

تبسمی ز لب دلفریب او دیدم،

‌تبسمی ز لب دلفریب او دیدم،
که هرچه با دل من کرد، آن تبسم کرد..

وحشی_بافقی

غلط است هر که گوید که به دل رهست دل را

یعنی آقای وحشی بافقی تو کدوم شب تاریک
غرقِ غمِ نادیده گرفتن شده بوده اونجا که سروده:
.
.
.
.
.
.
غلط است هر که گوید که به دل رهست دل را
دلِ من ز غصه خون شد، دلِ او خبر ندارد...

خواه شکر ریز و خواهی زهر در جامم که تو

خواه شکر ریز و خواهی زهر در جامم که تو
گرچه زهرم می چشانی از شکر شیرین تری

#وحشی_بافقی

آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ

آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ

اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ

شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد

گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ

کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی

وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ

رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان

جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ

وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی

گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ

چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم

چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم

مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم

طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری


غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم

وحشی_بافقی