ما کجا یار کجا

ما کجا
یار کجا
اینهمه آزار کجا.......

وحشی بافقی

دیری ست که ما معتکف دیر مغانیم

دیری ست که ما معتکف دیر مغانیم

رندیم و خراباتی و فارغ ز جهانیم…

چون کاسه شکستیم نه پر ماند و نه خالی

بی‌کیسه‌ی بازار چه سود و چه زیانیم…

وحشی بافقی

حرف ما و تو

روی در روی
و نگه بر نگه
وچشم به چشم!

حرف ما و تو
چه  محتاج 
زبانست  امروز؟

#وحشی_بافقی

من بودم و دل بود و

من بودم
و دل بود و
کناری
و فراغی
این عشق کجا بود
که ناگه به میان جست؟
(وحشی بافقی)

آنکس که مرا از نظر انداخته اینست

آنکس که مرا از نظر انداخته اینست
اینست که پامال غمم ساخته، اینست

شوخی که برون آمده شب مست و سرانداز
تیغم زده و کشته و نشناخته، اینست

ترکی که ازو خانهٔ من رفته به تاراج
اینست که از خانه برون تاخته اینست

ماهی که بود پادشه خیل نکویان
اینست که از ناز قد افراخته، اینست

وحشی که به شطرنج غم و نرد محبت
یکباره متاع دل و دین باخته اینست

"وحشی بافقی"

دلتنگم و با هیچ‌کسم میل سخن نیست

دلتنگم و با هیچ‌کسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

 

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد

آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

 

از آتش سودای تو و خار جفایت

آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست

 

بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست

اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست

 

در حشر چو بینند بدانند که وحشی‌ست

آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

 

"وحشی بافقی"

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را ...

وحشی بافقی

مشورت با غمزه چشمت را پی تسخیر کیست

مشورت با غمزه چشمت را پی تسخیر کیست
باز این تدبیر بهر جان بی تدبیر کیست
دست یاری کاستین مالیده جیب ما گرفت
جیب ما بگذاشت تا دیگر گریبانگیر کیست
ای خدنگ غمزه ضایع کن به ما هم ناوکی
تا بداند جان ما آماجگاه تیر کیست
این غرور نازیاد از بندی نو میدهد
حسن را در دست استغنا سر زنجیر کیست
بنده‌ای چون من که خواهد از تو قیمت یک نگاه
آورد گر دیگری در بیعش از تقصیر کیست
نام گو موقوف کن وحشی که این طومار شوق
هست گویا کز زبان عجز بی تأثیر کیست


((وحشی بافقی))