گر ز آزردنِ من هست غرض مردنِ من/

گر ز آزردنِ من هست غرض مردنِ من/
مْردم آزار مکش از پیِ آزردنِ من.../


وحشی بافقی

از بهر چه در مجلس جانانه نباشم

از بهر چه در مجلس جانانه نباشم
گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم
بیموجب از او رنجم و بیوجه کنم صلح
اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم
سد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
بیگانه شوم از تو که بیگانه پرستی
آزار کشم گر ز تو بیگانه نباشم
وحشی صفت از نرگس مخمور تو مستم
زانست که بی نعرهٔ مستانه نباشم

"وحشی بافقی"

من صید دیگری نشوم وحشی توام

من صید دیگری نشوم

وحشی توام

اما تو هم برون مرو

از صیدگاه خود

"وحشی بافقی"

من بودم و دل بود وکناری و فراغی

من بودم و دل بود وکناری و فراغی

این عشق کجا بود که ناگه به میان جست؟

"وحشی بافقی"

من بودم و دل بود و کناری و فراغی

این عشق کجا بود که ماگه به میان جست؟

"وحشی بافقی"

بازآ...

گرچه

مستوجب

صدگونه

جفایی

بازآ...

"وحشی بافقی"

وحشی عاقبت اندیش از آنسو نروی

بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است
سلخ ماه دگر و غرهٔ ماه دگر است

آنکه در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو
گرچه نوخیز نهالیست ، سراپا ثمر است

توتی ما که به غیر از قفس تنگ ندید
این زمان بال فشان بر سر تنگ شکر است

بشتابید و به مجروح کهن مژده برید
که طبیب آمد و در چارهٔ ریش جگر است

آنکه بیند همه عیبم نرسیدست آنجا
که هنرها همه عیب و همه عیبی هنراست

از وفای پسران عشق مرا طالع نیست
ورنه از من که در این شهر وفادارتر است ؟

وحشی عاقبت اندیش از آنسو نروی

که از آن چشم پرآشوب رهی پرخطر است ..

",وحشی بافقی"

آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ

آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ

شده نزدیک که هجران تو ، مارا بکشد
گر همان بر سرخونریزی مایی ، بازآ

کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی ، بازآ

رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی ، بازآ

وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی ، بازآ  ...


" وحشی بافقی "