وحشی عاقبت اندیش از آنسو نروی

بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است
سلخ ماه دگر و غرهٔ ماه دگر است

آنکه در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو
گرچه نوخیز نهالیست ، سراپا ثمر است

توتی ما که به غیر از قفس تنگ ندید
این زمان بال فشان بر سر تنگ شکر است

بشتابید و به مجروح کهن مژده برید
که طبیب آمد و در چارهٔ ریش جگر است

آنکه بیند همه عیبم نرسیدست آنجا
که هنرها همه عیب و همه عیبی هنراست

از وفای پسران عشق مرا طالع نیست
ورنه از من که در این شهر وفادارتر است ؟

وحشی عاقبت اندیش از آنسو نروی

که از آن چشم پرآشوب رهی پرخطر است ..

",وحشی بافقی"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.