وقتی برگها می ریختند

وقتی برگها می ریختند
می گفتی خدا می خواهد
وقتی گلها پرپر به روی زمین التماس کنان نگاهمان میکردند تا زخمیشان نکنیم
باز هم تو بودی که می گفتی خدا میخواهد

وقتی دلم را کشتی
وقتی هم صحبتی ام را ندید گرفتی
وقتی همراهیم را اشتباه دانستی
بالا را نگاه کردم به خدای آسمان اشاره کردم
گفتم
خدایا التماسم را تو ببین
نگو نه
می دانی همه اش صدایم از بغض گرفته
پس منو به کی می سپاری


فریبا صادقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.