روح نوری کامل ازسوی خداست

روح نوری کامل ازسوی خداست

هزاران جلوه اش درانبیاءواولیاءاست

بذرحلال درمزرعه ات بارگذار

که اتصالش بانور زارتفاعش پیداست


علی اکبری

استادی راگفتم راه عرفان کدام است

استادی راگفتم راه عرفان کدام است

گفت نخست جنگ باخویش وخویشان است

گفتم توبه کردم زین راه سخت

راه من لطف وتکریم انسان است

راه صلحت اگرجنگ بانیکان است

کافرم برتو که این نصف ایمان است

گفت ازخدا غیرازخدا چیزی مخواه

گفتمش این طریق البته اوهام است

گفت طفلی و اسیر خاک بازی

گفتم شکرلله ، تعقل آزاد است


علی اکبری

نرگس چشمت هوای سحر دارد

نرگس چشمت هوای سحر دارد

پاییز ندیده که چنین شرر دارد

چهار فصلم تمام قطب شمال بود

شهد لبت طعم استوا دارد

پی کرد فلک اسب چموشم را

شب زلفت هزاران ستاره دارد

هرقصه نوشتم عجیب تعبیرشد

سیمین تنت شوق وسوسه دارد

آزاد اگر عاقبتش خیر باشد

عشقی چون گنج سلیمان دارد


علی اکبری

به یاد دارم که آهنگ تو کردم

به یاد دارم که آهنگ تو کردم

به راهت نامده خویش گم کردم

دلم بشکست وحیران ازغم تو

به الهامی طواف بر دل ریش کردم


علی اکبری

ای چهل ساله مرد،گاهی عصا گیر بدست

ای چهل ساله مرد،گاهی عصا گیر بدست

که چون تسبیح، آرامش جان مومن است

یکی ثواب است و دیگری مونسِ تواضع

در روزگاری که دست می گذارند روی دست


علی اکبری

جبر یعنی تواندوهناک زتقدیرنباشی

جبر یعنی تواندوهناک زتقدیرنباشی

اختیار یعنی تومسئولی و بی عقل نباشی

درجمع جبرواختیار علت تو نیستی

لیک چنان انتخاب کن که در جبرنباشی


علی اکبری

حدیث کسا

یک حدیث میشناسم وآن است کسا

عطرنبوت دارد وپنج تن آل عبا

ستونی است گردرخیمه اهل کسا

نیست آن عمود مگردخت رسول خدا

کشتی نوح است ودم عیسی وعصای موسی

باحسنین و دخت نبی ودامادپیغمبرخدا

جبرئیل است شاهدملائک نزدخدا

که بین اولیا پاکیزه ترینند آل عبا

آزاد حق راقسم ده به رسول خدا

که سعادتمند باشی درهمه عمرباذکر کسا

علی اکبری

سندی ده تومرا برتورچشمانت

سندی ده تومرا برتورچشمانت

تابگردم من به دور قدو اندامت

عمری خمش بودم تاتو بازارکنی

به رهت پای گزارم جای پایت

سجده کفراست اگرجزبرای توباشد

رخصتی ده تاببوسم دست و دامانت

درسکوتت علما سینه ها چاک کردند

نوبتی شد تا بگویم جان به قربانت

اگرآزادچهارفصل درویش است

درسماع است زشکوه رخ زیبایت


علی اکبری

رسدآدمی به جایی که به جزخدا نبیند

رسدآدمی به جایی که به جزخدا نبیند

ازچه رو پی آنی که کسی جز تو را نبیند

سلطان اگرتوگشتی همچون آن سلیمان

زان مورچه بیاموز که غیرعشق نبیند

کرمی که از موری روزی خود می جوید

مور دیده است و اما جز لطف یار نبیند

چرخ فلک بگردد با مهر وعشق ورزی

لیک تسبیح گوی خالق جزلطف او نبیند

آزاد دریغ زکبرکن که سلطنت شوم است

آزاده باش که انسان جز خلق یار نبیند

علی اکبری

چو این قصه تمام می کنم

چو این قصه تمام می کنم

بنام عشق رجوع می کنم

پس از باران دلتنگی

من ازدریاشروع می کنم

من از خاکستر این دل

از شراری نو شعله می کنم

ازاین غربت،غروب دل

من از مطلع طلوع می کنم

غم آزاد مخورای دوست

من از قله عروج می کنم

علی اکبری