ای باده ی ناب ای جام شراب

ای باده ی ناب ای جام شراب
ای صورتک بی نقاب

ای روح شوم روم درونت
ای باد شوم ایم به سویت

ای باده ی ناب ای جام شراب
ای صورتک بی نقاب

ای صاحب خَلقِ و خُلقُ و خوی یار بی خُلق
ای آتش این جان که رهی و جان دهی نزد دل خود
ای که صحبت از دلم رفت برون
زین بعد تو آمد به دلم آتش درون

ای سلام بی اراده
ای قمر های خلاصه

محمد فلاح پور

گاهی فقط بهانه ای کافیست

گاهی
فقط بهانه ای کافیست
برای نوشتن
برای سرودن
برای خنده
برای گریه
برای کمک به همسایه
برای کوشش و تلاش
برای رفت و آمد
برای تغییر روزمرگی
برای سفر کردن
برای دوستی
برای عشق
برای عاشقی کردن
برای نفرت
برای صلح
برای آرامش
برای جنگ
برای آشتی
برای زندگی
برای بهشت
برای جهنم
برای رسیدن به موفقیت
برای پشیمانی
برای توبه
برای به خود آمدن
برای تلنگری به خود
برای رسیدن به آرزوها
برای اَسفل السّافلین
برای رسیدن به بهشت
برای رسیدن به عرش اَعلی
برای رسیدن به خدا
و برای همه چیز...
فقط بهانه ای کافیست


سلیمان بوکانی حیق

بیا ای مه دلت را با صفا کن

بیا ای مه دلت را با صفا کن
مرا از بند زندانت رها کن

مرنجان این دلم تا زنده هستم
کرم بنما تو لطفی بهر ما کن

تو با شیدای خود کن مهربانی
نسوزان این دلم لطفی عطا کن

چو شمعی ذوب می گردم زعشقت
نما رحمی مرا دور از بلا کن

به چشمانم نگر چون اشگ بارد
پریشانم بیا با من وفا کن

نشستم پای عشقت روز شب من
بیا این خسته دل را هم شفا کن

نسیم از درد می نالد به هر دم
به بالینم بیا دردم دوا کن


شهربانو ذاکری دانا

سر به روی شانه ات حال خیالای من است

سر به روی شانه ات حال خیالای من است
گرمی دستت توهم وار ، لالای من است .

دستها بسیار... اما می گریزم از همه
غیر تو ، غیر از من و این حال حالای من است.

عاقبت جز من و تو در دفترم برگی مباد
کین مقدر در تمام روز و شبهای من است .

شاهدم مرغ درون و سینه همچون یک قفس
روز پروازم چه شیرین ، شور شهلای من است.

نیمه شب باز...ام بیا تو بر سر سجاده ام
وآن دمم را باز می خواهم که لیلای من است.

بوسه اما بوسه ی طولانی و بی خاتمه
جان بقربانت بیا ، کامت تولای من است .



قاسم رندی

السلام علیک یا صاحب الزمان


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

حُجب سخن دار که حجاب است تو را برزبان

حُجب سخن دار که حجاب است تو را برزبان
حُب زبان نیک کلامی ست که باشدتورا دربیان

آنکه به گفتارو ز کردار مطلق نشود در ادب پایبند
مصلحت اینست به افسار مهارش کند نعل بند


امیرعلی مهدی پور

کنون با دیده تردید، به هر سویی نظر دارم
بسان گرگی زخمی، ز هرکس کینه ای دارم
برای خاطر روزی نشستم در کمینگاهم
که حقم را بگیرم از، کسانیکه نظر دارم

من از رب شاکیم، یا رب
اسیری خاکی ام، یا رب
در این دوران با نفسا
چه زخمها دارم ای، یارب


خدایا آرزوهایم سراب بود
تمام زندگیم نقشی بر آب بود

ندیدم شور و شوقی از جوانی
همش آندو دردی بی علاج بود

جلیل ربانی

لب تو لعل، دو چشمانت ،در

لب تو لعل، دو چشمانت ،در
تو چه عطری داری،؟؟ مانده به جامه،چون گل

صبر ایوب ،ندارم، من که یوسف دیده ام
این زلیخا پیر شد ،حجله نرفته بیوه ام

روی چون مه داری و صد ها هزار خاطرخواه
دلو عقل را برده ای ،دانی چه داری همراه


صد هزار الله اکبر بر رخ زیبای تو
صد هزار الحمدلله ،بر جمال و ذات تو

روی تو روی پریزاد ،زندگی باتو بهشت
خوش به حال آن کسی ،که در جهان با تو نشست

در نبودت این ریه خاکستری شد نازنین
حال جای پای، من، تن را سپردم بر زمین

گور من بشکاف ای تو ،لیلی غم دیده
حال که مجنون مرده، نور ندارد دیده

کفنم را بدرو ،رخت دامادی بپوش
استخوانم را ببین، ساعتی با من بنوش

دست در دست من بی جان و بی یاور بذار
عشق زنده میکند این میت توی مزار

شکر آن پروردگاری که وصال ما رساند
گر چه من کشت ولی، پای تو بر خاکم نهاد


توکان بنائی