ای کاش آینه بودم

ای کاش آینه بودم
تمام قد
چسبیده به دیوار اتاقت
هر روز می دیدمت
بی آنکه بدانی
بی آنکه ببینی



مجید رفیع زاد

تا که روی خویش را از خلق پنهان کرده ای

تا که روی خویش را از خلق پنهان کرده ای
روز روشن پیش چشمم شام هجران کرده ای

هیچ میدانی چوشمعی ازفراق خویشتن
سیل اشک ازدیده ام جاری به دامان کرده ای

با که گویم کزغم هجران روی خود مرا
همچو گیسوی پریشانت پریشان کرده ای


همچو مرغی بال وپر بشکسته در کنج قفس
از غم عشقت مرا سر در گریبان کرده ای

آه آتشبار من امشب درون سینه ماند
خانه دل را زدود آه ویران کرده ای

رفتی و از داغ هجر سینه سوز خود مرا
این چنین آزرده از طعن رقیبان کرده ای

دوش دیدم من فروغی با دوصد امیّد گفت
خرم آن روزی که بینم رخ نمایـــان کرده ای

سما فروغی

قلم از اختیار رفت مادر

قلم
از اختیار رفت مادر
یا
سرالاسرار
نیک بنگر ، به شعرم
که در این
سیل مواج شب
در خون خویش ، غروب کردم
و از افق
خاک دوست ، طلوع
عجب از شمس
عجب از هلهله ی این گل سرخ ، میتپد
چشم
رنگ خرسند ندارد
میچکد
من که گستاخ نبودم
بند بندم ، اهل صدق و پیله ام چادر تو
آه مادر
دل من بس تنگ ست
آبستن ذکرم
باطنم چه نسبتی با تن رنجورم داشت ؟
صنما
پهنه ی سجاده ی من ، خیمه سرا
ای اذان نیمه شب های دلم
من دلم
بس تنگ ست ، آه مادر
با من اندازه ی من حرف نزن
که من اندازه ی ابعاد تو آلوده شدم
آه مادر
من دلم ، بس تنگ ست
چادرت را بتکان

فرهاد بیداری

سربدار چشمه های سبز نور

سربدار چشمه های سبز نور
درکنار تاک های سرفراز
لحظه های بغض در خون گم شده
لاله های سرنگون بیداد شده
روزگاران خسته از هر روز خود
می تراود شبنم از این خوی خود
صبح بیداری نسیم رقص نور
ذره ذره می برد سرمای کور

نادر رضا پایه ور

رفتنت پاییز دلگیری بود

رفتنت پاییز دلگیری بود
برگ به برگ احساساتم را به زمین افکند و کشت..

مریم طلا خسروی خراشاد

عشق تو امیدمن

عشق تو امیدمن
یاد تو سپید من
درد ودوای این جهان
گر کند دیوانه ی من

خدای من خدای من

شفای دردِمن تویی
عشق ووفای من تویی
گرچه بدرگهت نیام
باز هم امید من تویی

خدای من خدای من

درد وبلا زیاد شده
عشقِ فضا  بلا شده
گردستم وتو نگیری
غرق گناهم بلا شده

خدای من خدای من

گویی آخر ز ما آغازشده
دعا ونیاز  بی نماز شده

گرکه نیاید رهبری
دلها چو سنگِ آز  شده

خدای من خدای من

عشق ووفایِ من تویی
صبر وصلاتِ من تویی
گرکه نگویم راز وناز
بخشا که تو جانِ منی

خدای من خدای من

بهرکسی که  وفا کنم
به عشق تو صفا کنم
نه منتی  نه رغبتی
بخاطر خدارها کنم

خدای من خدای من

ولی الله قلی زاده

چو بی اذن شهود، اقرار کردم

چو بی اذن شهود، اقرار کردم
درون قلب خود، فریاد کردم
شدم محکوم به جرم عاشقیت
دلم را زین سبب، سنگسار کردم

مرا در کنج میخانه بجویید
میان باده و ساقی بجویید
در میخانه را بستند، نبودم
مرا در بین مجنونان بجویید


بسوی عاشقی رفتم،
همش جور و جفا دیدم
بسوی خانقاه رفتم،
همه رنگ و ریا دیدم
به هر میخانه که رفتم،
در آن لطف و صفا دیدم

جلیل ربانی

نازنین بانو

نازنین بانو
بجنگ
برای رسیدن
به
دیوانگی محض
بجنگ
برای
رویاهای
روزهای قشنگ
نازنین
بانو
بجنگ
برای
ورود
آسان
به
وادی
دیوانگان سر گشته
برای
دیدن
طلوع خورشید
خوب رویانِ
باقی مانده
در باطلاق
بجنگ
و بجنگ
و بجنگ
برای
تماشای
رقص
شاپرکهای
کنار رودخانه
بجنگ
برای
آواز
قناریها
برای
شکسته
شدن
قفل
قفس غروب
برای
پروازِ
در اوج
و
برای
امضای
قرارداد
اندک
نفس های
باقی مانده
در
حسرت آه
بجنگ و بجنگ و بجنگ

منیره کاوری