در هوای ابری فراق

در هوای ابری فراق
دست شعرهایم را می گیرم
و در میان خیالت قدم می زنم
باران که بگیرد
همه خیس می شویم
من و شعرهایم
تو و چتر وصال

مجید رفیع زاد

ای کاش آینه بودم

ای کاش آینه بودم
تمام قد
چسبیده به دیوار اتاقت
هر روز می دیدمت
بی آنکه بدانی
بی آنکه ببینی



مجید رفیع زاد

دست هایت ضریح من است

دست هایت
ضریح من است
دست هایی که
همیشه حاجت می دهند
پیشانی ات تنها جایی است
برای با خدا سخن گفتن
دریای ثواب است چهره ی نورانی ات
ای تویی که آغوشت
دری است از درهای بهشت
بهشت بوسیدن پای توست مادرم


مجید رفیع زاد

شانه هایت اتاق خواب من بود

شانه هایت
اتاق خواب من بود
چشم هایت چراغ خواب
و نفس هایت
قصه های هر شبم
افسوس
بر روی کاناپه ی تنهایی خود
غم نداشتنت را
در آغوش گرفته ام
اتاق خواب و
چراغ خواب نمی خواهم
نفس هایت را از من نگیر
که هیچ قصه ای برایم
شیرین تر از
نفس هایت نیست


مجید رفیع زاد

پاییز است

پاییز است
اما از زبان هیچ برگی
ترانه ی عاشقی به گوشم نمی رسد
و چقدر تلخ است نداشتنت
میان پیاده روهای خیس
آنگاه که بوی نم باران
خاطرات گذشته را
به یادم می آورد


مجید رفیع زاد

دلبسته ام به هوای بودنت

دلبسته ام به هوای بودنت
میان تمام روزهای پر درد
هر روز عصر
در این ثانیه های سرد
قهوه ی خیالت همیشه گرم است
ای کاش فنجان آرزوهایم را
با لبخند تو می نوشیدم
بیا که شکوفه ی لب هایت
مرهم دردهای من است



مجید رفیع زاد

با نگاهت شکنجه می شوم

با نگاهت شکنجه می شوم
از زمانی که
به دیگری چشم دوختی
شلاق نگاهت
نه تنها تنم
بلکه تمام زندگی ام را
کبود کرده است


مجید رفیع زاد

فصل خرمالو رسید

فصل خرمالو رسید
فصل بوسه های باران
و چترهای خیس
بیا با قدم هایمان
به استقبال برگ ها برویم
بیا ما هم
بوی باران بگیریم

مجید رفیع زاد

پاییز است

پاییز است
و ای کاش با مهر می آمدی
تا عطر حضورت
الفبای عشق را زنده می کرد
میان گیسوان طلایی ات
شعر می کاشتم
و بارانی از بوسه می شدم
بر دشت زیبای تنت می باریدم
ای کاش می آمدی
تا دوست داشتنم را
میان آغوش گرمت
فریاد می زدم

مجید رفیع زاد