نام تو، این دلم آغاز شد

نام تو، این دلم آغاز شد
با روی دلت،این جان سرافراز شد
گر سر این دل ، هر چه ها که کشیدم
گر سر این عقل خود هر چه رَمیدم
گوییا باید روم بر دل خاک
یا شوم آنجا میان دو سلام
ای کوته نظر کاهل کوردیده دل بی باک
ای جان دل جانان بی جان
ای صاحب نظریا،نظری کن
ای روح رحیم، دلم را مرحمی کن
ای سلطان سلطنت مُشفِق طلب
ای سلاله ی سلام بی طلب
ای قادر مقدور قَدر و قُدومَش
ای راه رَه بی جان من،همچو سُرورَش
ای کوته نظرم،یا که نگنجی در نظر؟
در نظرم نگنجد نام زیبای رُخَت
ای که در جان جهان جور و ظلم و ستم
تویی تمام رَهنَمایِ راهی که روم
فلّاحا،باش بیاد رَهنمای این سخن


محمد فلاح پور

جان من در گرو جان دگر

جان من در گرو جان دگر
این دل ما بسته به جان جهانیست چو ابر
گوییا باید که جسم را قربانی روحی کنیم
یا که شویم و جان این جسم را تازه کنیم
از این دل آتش‌ها تازه شد
گر زین جوشش این چشمه دلم رفت
گر صاحب این دل بهر هر چه بود بهر غم وجود بود..
گر صورتکی بر چهره نداشت
جان جانان بود و هَوای دل را داشت
گر سر صحبت بازشد
این جان من بی باک شد
روح این جان راهی نیستی شد
درد این جان بهر که ؟ باده ی ناب شد ؟
ار دل من گویی که روید گل ها ‌..
کل ان ها زین غم دل شود بی روح
این دل نایی ندارد

گوییا فقط میل به دیدن تو را دارد

محمد فلاح پور

ای باده ی ناب ای جام شراب

ای باده ی ناب ای جام شراب
ای صورتک بی نقاب

ای روح شوم روم درونت
ای باد شوم ایم به سویت

ای باده ی ناب ای جام شراب
ای صورتک بی نقاب

ای صاحب خَلقِ و خُلقُ و خوی یار بی خُلق
ای آتش این جان که رهی و جان دهی نزد دل خود
ای که صحبت از دلم رفت برون
زین بعد تو آمد به دلم آتش درون

ای سلام بی اراده
ای قمر های خلاصه

محمد فلاح پور