عالم از درد جهالت رنگ خون بر خود گرفت

عالم از درد جهالت رنگ خون بر خود گرفت
آدم و عالم بسوز کینه با غم ... خو گرفت
هفت شهر عشق آتش شد تمامش سوخت سوخت
اشرف مخلوق عالم چون وضو با خون گرفت
کینه و جهل و شقاوت دست در هم شد شبی
شام ظلمانی دیوان ، گوهر عالم گرفت
اسوه ی خلقت به محرابی که بر عالم امام
رفت تا شق القمر شد ، معجزه صورت گرفت
حضرت زهرای اطهر خون جگر شد بی عدد
چون رسول الله زین ماتم ز عالم رو گرفت .

قاسم رندی

سر به روی شانه ات حال خیالای من است

سر به روی شانه ات حال خیالای من است
گرمی دستت توهم وار ، لالای من است .

دستها بسیار... اما می گریزم از همه
غیر تو ، غیر از من و این حال حالای من است.

عاقبت جز من و تو در دفترم برگی مباد
کین مقدر در تمام روز و شبهای من است .

شاهدم مرغ درون و سینه همچون یک قفس
روز پروازم چه شیرین ، شور شهلای من است.

نیمه شب باز...ام بیا تو بر سر سجاده ام
وآن دمم را باز می خواهم که لیلای من است.

بوسه اما بوسه ی طولانی و بی خاتمه
جان بقربانت بیا ، کامت تولای من است .



قاسم رندی

شب دامنه ی عشق تو آتش بدلم کرد

شب دامنه ی عشق تو آتش بدلم کرد
یک شعله ز عشقت بجهید و بغلم کرد .

من خنده زدم لیک سرازیر شدم اشک
وان سِر پر از هم همه ات خون بدلم کرد .


گفتم که ببینم رخ ماهت شوم آرام
بین الحمرینت من و دل را بترم کرد .

آقای همه اشک و غم و ناله ی مادر
سِر نوک نی سوخت مرا ، پر شررم کرد .

الله و الله مدد در سر کویت
این خاک پر از کرب و بلا خونجگرم کرد .


قاسم رندی

عیدتون مبارک

عید غدیر آمد و عیشم تمام شد
قرآن دلیل محکم این سِر تام شد .

وقتی نبی برسم رسالت خطابه کرد
قرآن دلیل و کلام نبی التزام شد .

اکملتُ دین به نبی تا شدی خطاب
عالم در این حقیقت روشن بقاب شد .

هر جان که روشنی بگرفتی ز نور حق
این روشناست که در دل مومن کتاب شد .

ما را از این ولایت عظما , طریق عشق
این عشق و عاشقی طلبش بس صواب شد .


قاسم رندی

چه سری دارد این حالی که جان از دیدنت دارد

چه سری دارد این حالی که جان از دیدنت دارد
نمیدانم که میدانی چه دردی در سحر دارد .

در این آشوب شهر غم که هر دم ناله ای دارد
دل از هجران رویت درد و غم را بیشتر دارد .

تو را می بینم و سوزی ز دردش میدود در من
در این هنگامه می سوزم و سوزش تیزتر دارد .


زمان با من سر جنگ و توان هی میرود از کف
عجب احوال پر دردیست این سودا که سر دارد .

ببوسم چشمهایت را دمی آرام بنشینی
شراب ناب می نوشم ز چشمی که شرر دارد .

قاسم رندی

بجز تو هر چه بگویم فغان شود یارم

بجز تو هر چه بگویم فغان شود یارم
به وقت نیمه شبم , درد و غم شود کارم .
سحر که شعبده بازان همه به خواب روند
فرشته در رسدم , میکند اَلم , بارم .
توئی که در نظر دیگران به عقل می نازی
چرا بروز با سفهاهت , شوی به پیکارم ؟
تو مست می زدگان میشوی بروز و سپس
سحر برای مداوا کنی تو بیدارم ؟
دو روزه را همه همت برای غیر داری
بیا بوقت سحر توبه کن , بشو یارم .

نفس که دم بود و بازدم , نه بیش و نه کم
اگر یکی برود دیگری نشود , چه در کارم ؟
مرا به حضرت ساقی سراغ دهید و سپس
هموست می بردم , می دهدم جام بسیارم .
تمام عمر به بازی شدم فسانه و مست
مگر که حضرت ساقی دهد یکی بارم .

قاسم رندی

هر کسی که گریه کرده بر حسین ع

هر کسی که گریه کرده بر حسین ع
مادرش زهراست , زهرای حسین ع
گریه دارانیم و بر ما باور است
مادر سادات... ما را مادر است .
مادرم هستی میان روضه ها
اشکهایم تو دیدی... مادرا
من به عشق تو به هیات آمدم
روضه خوان نام تو را گفت آمدم
من گدای مادریهای توام
پسرت نام مرا گفت آمدم
مادرا من رو سیاه این درم
من به امید شفاعت آمدم

قاسم رندی

جان فدا بود جان فدای همه

جان فدا بود جان فدای همه
حاج قاسم یکی برای همه

مرد میدان , فقط برای خدا
با خدا بود و با صدای همه

در نگاهش تللو صلوات
مهر و ایمان , دعا برای همه

مکتب حاج قاسم فقط اسلام
این چونین آشنا بود برای همه

قاسم رندی

آسمان بارید از احساس من قطره قطره تو را.

آسمان بارید از احساس من
قطره قطره تو را.

تو چه میدانی من
شب تا سحر
چسان تو را سرودم ،
چه داستانها و رازها تافتم
تا شدی تو

و
قطره قطره باریدی
روی صورت من.

قاسم رندی

می نویسم باز . نقش می بندد باز .

می نویسم باز .
نقش می بندد باز .
حروف را دوست دارم ، منظورم را مکتوب می کنند ... باز .
اما تو را که نمی توانم بنویسم .
حروف و کلمات ، تو نمی شوند باز .
و من در اندوه ادامه سوزعطشی در اعماق وجودم
تو را می خواهم ... باز.
و دوباره حروف و کلمات را بازی می کنم... باز .
چون میسر نیست من را کام تو
عشق بازی می کنم با نام تو
و این راه هنوز هم مانده باز...

قاسم رندی