حواست هست تنهایم

حواست هست تنهایم
گره خوردم به غم هایم

پر از کسری یِ عشقت شد
حسابِ جمع وُ مِنهایم

گرفته این گلو دوده
ز خاموشی یِ آوایم

برایت تا غزل گفتم
پر از غم شد الفبایم

نمی‌دیدی یُ پاشیدی ؟
نمک بر زخمِ پیدایم

حواست هست میگفتی
تو جان بخشی، مسیحایم

اگر تو یوسفم باشی؟
زلیخایم زلیخایم

تو چون آدم منم حوّا
و من در باغِ طوبایم

اگر خامت چنین گشتم
چو بابایم چو بابایم

فریبِ کهنه ای خوردم
و خوردم سیبِ حوّایم

شدم شرمنده یِ اشکم
به سوزِ قلبِ شیدایم

گرفتم فالِ حافظ را
و خواندم رفته یلدایم

حواست هست بودی تو
همان شیرین وُ لیلایم ؟

میثم علی یزدی

شهلا مداوا کن مرا روحم تو ریحان کن هدا

شهلا مداوا کن مرا روحم تو ریحان کن هدا
در دایره با تو شدم هر جا تو همره شو مرا

ظاهر نما رویت دگر مردم ز پهلویت جگر
این جان بی‌ارزش ببین پیش خودت دیگر ببر

شهلا میازارم جگر رحمی نما بر من دگر
دل‌را نگاهی کن تو گه گاهی بر این عاشق گذر

شهلا تمام زندگی من را پسند بر بردگی
تا با تو کاملتر شوم دیگر شوم بر بندگی

شهلا تمام آرایشم بی تو خودم را می‌کُشم
با روی تو من زنده‌ام هی پیش‌تو خود‌می‌کِشم

شهلا بهار جاودان پهلوی این عاشق بمان
تیرت بزن بر جان من بر گو به من لاحق بمان

شهلا ببین عرشی دگر او را چو یوسف تو بخر
از چاه بیرونش بکش در قصر زیبایت ببر

سید جعفر مطلبی