نه دیگر این هوا بوی تو را می‌دهد

نه دیگر این هوا بوی تو را می‌دهد
نه این دل تو را فراموش می‌کند
قلم دیگر توان ندارد
دیگر توانِ التماس را ندارد
گرمای خورشید داغ تو را تازه‌تر می‌کند در دل
رفتی و گل‌ها تشنه شدند
رفتی و ماه برای همیشه پشت ابر ماند
رفتی و رَدِه پایت عزرائیلِ شب ها شده


امیرحسین علوی

نی بزن مطرب مرا جز تو نباشد همدمی

نی بزن مطرب مرا جز تو نباشد همدمی
شایدم امشب براین زخمم گذاری مرهمی

نی بزن مطرب دلم آکنده ی درد و غم است
گوئیا بر حال زارم، عالمی در ماتم است

نی بزن مطرب نوایت بوی هجران می دهد
این نسیم الرحیل از کوی جانان می دمد

نی بزن مطرب که شرح حال من ناگفتنی است
نی بزن کاین آتش دل، بارها افرُختنی است

مطربا بنواز نی را، امشبی با ما بساز
در بساط غمگساران، طول شب باشد دراز

نی بزن مطرب نوایت با دلم هم ساز شد
تا رسید آوای سازت، عقده هایم باز شد


نی بزن مطرب مرا در این جهان غمخوار نیست
در دیار غربت و غم، کس مرا همیار نیست

مطربا بگذشت عمر و یادی از من، کس نکرد
با قدومت دیگر اکنون، کلبه ی من نیست سرد

مطربا با نی نوایت بزم مان شاهانه است
تا قیامت این نوا را لحظه ای ندْهم ز دست


حشمت الله محمدی

حاصل وفای من

حاصل وفای من
شد بی وفایی
به آن که وفا کردم
کرد بی وفایی
سوزد در آتش
پنبهِ پاک
سوختن سهم من شد
از با وفایی
هر چه باشی
با وفا تر
میزنند جان تو را
نیشتر
اینکه جو ز جو روید
گندم ز گندم
مختص همین است
نه بیشتر
اینجا حاصل با وفایی
با آدمها بی فاییست
این را گفته بودم
من پیش تر


نعمت الله سیادت مقدم

یا کریم اهل بیت

شهادت امام حسن مجتبی تسلیت 
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

قلک خاطرات را

قلک خاطرات را
شکستم
پر شده بود
از آرزوهای کاغذین


صیدنظرلطفی

خسته ام از روزگار

خسته ام از روزگار
از این روزهای بی قرار
خسته ام از عاشقی
از این عشق های فانتزی
خسته ام از نامردمی
از این روزهای بی مردمی
خسته از روزگار کلیشه ای
از ضد و نقیض های سمبلی
خسته از این همه سالاری
از این حرف های آماری
خسته ام از کلام دوجنسی
از این همه دوری و ناجنسی
از این رنگ های دروغی
خسته ام از ناگفته های حقیقی
از این صبوری و نموری
بیا و بشکن این دوروئی
این حدیث کبریایی
بیا وبنشین به برم
بشکن دیوار را همسفرم
هم یار ،هم جو ، هموطنم

سایه سیرنگ

از شاخسار فرتوت آن درخت

از شاخسار فرتوت آن درخت
یک مرغ پرشیون
با بالهای سرخ
امشب گذشت و رفت
یک شاخه مسترب
یک شاخه گریه داشت
امشب درخت پیر
بر روی گونه ها جای شکوفه داشت
اما شکوفه ای از جنس غم فقط
با حالتی غمین
میگفت زیر لب:
(باور نمیکنم...)


محمد منصوری

در پسا رنگ ترین شاخ زمان...

در پسا رنگ ترین شاخ زمان...
من و این ثانیه ها
به همان عقربه ی عقرب وار
رنگ ها باخته ایم
شعر ها ساخته ایم
ما همان فاخته ایم،
که فراسوی زمان بنشسته
دست بسته پرشکسته
لیک با نجوای خوش
میکند آواز و گویی هیچ نیست
هیچ کیست؟
آن که گوید می رود وز سرحسرت به قفا می نگرد؟
تو بگو هان نرود
نه به حسرت
بلکه با دلبری افزونش
به قفایش نگرد
دل عاشق برود.
در پسا رنگ ترین شاخ زمان...
تو بگو حسرتِ پُرکینه ی پُرظلمتِ پُرحرف،
ندارد جایی...
تو بگو عشقِ پُراز خنده ی پُرشورِ پُراز مستیِ پُر هست،
در این شهرِ پُر از ترس
کجا خواهم یافت؟
در پی یافتن آن خانه به قفا می نگرم...
نه به حسرت،
به اُمید...
به امیدٌ به امیدٌ به امید...

ناعمه خاکپور

دشت لاله های وحشی مست بهار موی تو

دشت لاله های وحشی مست بهار موی تو
سبز آبیه چشمت غزل باران شهر آشوب تو
بوی نم باران گرفت آرام بوسه از لبت
طعنه به آتش میزند صحرا تن این رویای تو
گرگ و میش جنگل رزهای رقص موی تو
طرحی از آتش کشید بر پیکر هجران تو
آهو غزل ، رنگین کمان ، زیبای بی نام و نشان
زیباترین ، شعر جهان ، موی رها در باد تو
تنهاترین مرد جهان با تو تماشایی شده
نام تو را خواند شعر شد او شاعر چشمت شده
زیبا هوس ، بانوی راز ، روح جهان شعرنهان
گل های یاس دامنت شعر تر باران شده
در تن تو گم شدم زندانیه چشمت شدم
شاعر دیوانه ی شب کوچه های شب شدم
من که سرگردان تو آتش به باران میزنم
تو ببین زیبا که من نقشی ز یاد تو شدم


نیما ولی زاده