حواست هست تنهایم

حواست هست تنهایم
گره خوردم به غم هایم

پر از کسری یِ عشقت شد
حسابِ جمع وُ مِنهایم

گرفته این گلو دوده
ز خاموشی یِ آوایم

برایت تا غزل گفتم
پر از غم شد الفبایم

نمی‌دیدی یُ پاشیدی ؟
نمک بر زخمِ پیدایم

حواست هست میگفتی
تو جان بخشی، مسیحایم

اگر تو یوسفم باشی؟
زلیخایم زلیخایم

تو چون آدم منم حوّا
و من در باغِ طوبایم

اگر خامت چنین گشتم
چو بابایم چو بابایم

فریبِ کهنه ای خوردم
و خوردم سیبِ حوّایم

شدم شرمنده یِ اشکم
به سوزِ قلبِ شیدایم

گرفتم فالِ حافظ را
و خواندم رفته یلدایم

حواست هست بودی تو
همان شیرین وُ لیلایم ؟

میثم علی یزدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.