تکرارِ تکراریِ روزهای فراق

تکرارِ تکراریِ روزهای فراق

در خوابگاه خالی ات

حس چرخش گزلیک در گودی گلو
و....
بغضضض......

آنگاه که ضرب آهنگ ثانیه های انتظار به سال می رسد

 سدّ اشک می شکند و دریای غم طغیان..

چقدر زیباست،  بودن
و چه دلگیر است،  رفتن

هنوز منتظرم....
بیا و مرا نیز ببر...

من ماندنِ بی تو را نمیخواهم


میترا کریمیان

صبح نگاهت را دوست می دارم.

صبحِ نگاهت را دوست می دارم
طلوعی از دلِ تاریک مردمک
محصوردرقوس وقزح دوّار عنبیه
بلورینه ی زلال قرنیه
و لهیب یک عطش طولانی
آنگاه که زندگی دوباره آغاز میشود
حلاوتی نوشین
پرنور و آتشین
زیبا و دلنشین
در سکرات بیداری صبح
تابناکیِ صبح چشمانت را میستایم.


میترا کریمیان

از برایتْ مادرْ ، غزلی می‌سازم

از برایتْ مادرْ ،  غزلی  می‌سازم
روی یک کاغذِتک،دفتری میسازم

ذکر نامتْ مادرْ،از قلم افزون است
وصفِ خوبی هایتْ مثلی میسازم

تابشی ازحقّ است نورِمهرتْ مادرْ
بر شکوهِ  مهرتْ،بدلی میسازم

آفتابیستْ درآنْ چهره ی نورانی
ازدرخشندگی اش قصه ای میسازم

خنده ات امّیداست برْدلِ من مادر
فضه ی گیسو از شبقی(1) میسازم

قوّت دستِ من از مِهرِ دستت مادر
سلطه ی پاهایت خللی میسازم

از برای عشقت چه توانم کردن
جز که بر آغوشت ، بغلی میسازم


میترا کریمیان

اندوه سرایش یک شعر نیست

اندوه سرایش یک شعر نیست
اندوه منم
اندوه تویی

اندوه   رنج   است.
رنجِ  کودکی  گرسنه
و اندوه من ،  افکارِ گرسنگان جاهل است.

اندوه  غم   است
غم نامه ی مرد عاشقی که آرزوهایش به تاراج فقر می‌رود.
اندوه من، تاراج کیسه های خالی از درم است

اندوه، ترس است.
ترس از تازیانه خشمِ ستم بر تن نازک گلبرگ .
اندوه من، شجاعتِ مدفون به آوار بیداد است .

اندوه شرم است
شرم از بی شرمی هرزه گی .
اندوه من از تقابل مشت ودرفش شرم و بی شرمی ست .


اندوه درد است
        درد خفته در سینه ی  مرد
و اندوه من ،
    مردِ خفته به هنگامه ی درد .

میترا کریمیان

بودم ، بودی ، بودیم

بودم   ،   بودی  ،   بودیم
عاشق ،   فارغ   ،    دور

رفتم     ،    رفتی  ،    رفتیم
از دلت ،    از برم   ،    از  شور

خواندم   ،   خواندی    ،  خواندیم
شعرغم   ،  سرود رفتن  ،  مرثیه ی غرور


کشیدم  ،  کشیدی  ،  کشیدیم
 درد     ،     درد     ،      درد

میترا کریمیان

ای نام تو زیبا، چه بخوانم چه نخوانم

ای نام تو زیبا، چه بخوانم چه نخوانم

ای جمله محاسن، چه بدانم چه ندانم

ای شور تغزل ، چه ببافم چه نبافم

ای آخر هر ره ، چه بمانم چه نمانم

من غرق نیازم ، چه ببازم چه نبازم

آشفته خیالم ، چه بنالم چه ننالم

با لشگر غم ها ، چه بتازم چه نتازم

بیدار چو ماهم ، چه بخوابم چه نخوابم

معمار دلم باش ، بسازم ، چه نسازم

بر لطف و بزرگیت ، بنازم ، بنازم


میترا کریمیان

خیزش وخروش یک شعر

خیزش وخروش یک شعر
به رقص دختری در باد میماند
کلمه به کلمه، حرف به حرف
نرم و موزون، بالا، پایین
می چرخد ومی رقصد
در ردای حریر سپیدِ احساس
دیبای  رویا
در پریشانیِّ ابریشمِ گیسو در باد
گاه با نوای محزون
یا با ترانه ای خوش رقص
گاه با تو می‌گویم
یا از تو می‌گویم
... یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا (مولانا)
... مرا؟
من از خود به در شده ام
تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا.. سعدی
هوش؟
بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بنا گوش حافظ
و باز از بیخودی های خود به هوش آمدم و
به تو رسیدم
شعر زیباست
جوشش و چرخش و گردش
برای تو، گرد تو، هم رقص با تو


میترا کریمیان

روزگاری دل من در تب وتابت می سوخت

روزگاری
دل من
در تب وتابت می سوخت
رفتی
کاش
آن شب سرد وسنگین
جای دلم،
خاطره ات میبردی
بدرود


میترا کریمیان