عقربه های ساعت را که می نگرم

عقربه های ساعت را که می نگرم
چه بی رحمانه لحظه های باتو بودن را
به سوگ می نشانند
نمیدانم ....
کاش زمان قدری در دستهایم بود
شاید می‌توانستم آواز غریب دقیقه های با تورا
برای قرن ها ..... بایگانی کنم
...

رضا ورمزیار

اگه سنگم، اگه آهن، اگه از جنس سیاهی

اگه سنگم، اگه آهن، اگه از جنس سیاهی
اگه از فرصت فریاد واسه من نمونده آهی
واسه اینه که یه روزی توغروب سرنوشتم
با یه خط بچگونه اسمتو تو دل نوشتم
ولی تو با یه غرور سرد وبی معنی ومبهم
خط زدی دفتر شعرو توی لحظه های قلبم
رفتی بی مهر ونوازش روی قلبم پاگذاشتی
منو تو دل خیابون بی تفاوت جاگذاشتی.....


رضا ورمزیار