من مدیونِ تو هستم

من مدیونِ تو هستم
مدیونِ تمامِ زخم هایِ بی امانی که به من می زنی!
و مجال می دهی
قلبم بزرگ شود
و رویِ پایِ خودش بایستد
بزرگ شود
و تمامِ غمِ عالم را در خود جا دهد
بی آن که حتا برایت تنگ شود
من مدیون تو هستم!


نسترن وثوقی

من مدیونِ تو هستم

من مدیونِ تو هستم
مدیونِ تمامِ زخم هایِ بی امانی که به من می زنی
و مجال می دهی
قلبم بزرگ شود
و رویِ پایِ خودش بایستد
بزرگ شود
و تمامِ غمِ عالم را در خود جا دهد
بی آن که حتا برایت تنگ شود
من مدیون تو هستم


نسترن وثوقی

من مدیونِ تو هستم

من مدیونِ تو هستم
مدیونِ تمامِ زخم هایِ بی امانی که به من می زنی
و مجال می دهی
قلبم بزرگ شود
و رویِ پایِ خودش بایستد
بزرگ شود
و تمامِ غمِ عالم را در خود جا دهد
بی آن که حتا برایت تنگ شود
من مدیون تو هستم

نسترن وثوقی

خلاصه‌ی اخبارِ جهان

خلاصه‌ی اخبارِ جهان

هر چه که می‌خواهد، باشد!

حالا

که جهانِ من در تو خلاصه می‌شود!

(نسترن وثوقی)

 

 

زنِ دیوانه ی عاشق

زنِ  دیوانه ی عاشق
نه دل به دریا می زند
نه سر به کوه و بیابان می گذارد
و نه راهِ صحرا را پیش می گیرد
زنِ دیوانه ی عاشق
ناگهان
دست تو را در دستِ  زندگی می گذارد
و به غار تنهایی اش بر می گردد


نسترن وثوقی

زنان عاشق شال گردن می‌بافند

زنان عاشق
شال گردن می‌بافند
زنان عاشق‌تر دستکش
دل‌گرم که شدی
حتمن
زنی برایت شعـر می‌بافد !



{ نسترن وثوقى }

تمامِ عمر در تاریکی زیستم‎


تمامِ عمر در تاریکی زیستم‎
سپید می نویسم‎
شاید کلمات روشن شوند‎
و سیاهی را‎
از حافظه شعرهایم پاک کنند‎!)

تمامِ روزهای هفته سر در گم ام‎
غروب جمعه که می شود‎
‎سر از دل تنگی در می آورم‎!

به اعتبار همین شب ها زنده ام‎
وقتی تاریکی شان از حد می گذرد‎
تا بالاتر از سیاهی رنگی نباشد‎
و باز تنهایی بیاید‎
تکلیفِ شب هایم را روشن کند‎!

نگران نباش‎
خیلی تنها نمی مانم‎
عاقبت یک روز‎
مرگ دستم را می گیرد‎
و از تمامِ این خیابان هایِ شلوغ عبورم می دهد‎
نگران نباش‎
مرگ شبیه زندگی نیست‎
دست های پُر مهری دارد‎
‎دستِ هر کس را بگیرد‎
‎دیگر رهای اش نمی کند‎!


بعد از تو‎
من‎
‎سوژه های زیادی

برای شعر گفتن دارم‎
تو بعد از من‎
‎چه داری؟‎

"نسترن وثوقی"

زنده‌ام و این از غیرتِ عشق توست

زنده‌ام

و این از غیرتِ عشق توست

که حتا مرگ هم

نتوانسته است

با من هم‌آغوش شود!

نسترن وثوقی

شال گردن

تمام زنان دنیا
برای مردی که دوست دارند
شال گردن می بافند
جز من
که نشسته ام اینجا
و برای تو
شعر می بافم...