بامن حرف بزن

بامن حرف بزن
که تشنه ى شنیدن ِهمان آوایى هستم

که با عطر و گل
تطهیر مى کند الفباى کلماتش را
و شعر را مى آراید
به شرافتِ موسیقاى حنجره ات

بامن حرف بزن
مثل همان دست هایى که با اولین نوازش
به آسمان خدا رسید
همان دست هائى که تنهایک روز
جاذبه ى تو بود
براى لمسِ
احساسى مجروح
از نبض ِ گنجشکى انگشتانم !!

با من حرف بزن
مثل همان خورشید
که بخاطر تو
دنیایش را به تاریکى پلکهاى شب سپرد
تا تو ، یگانه ماهِ آسمان
در حوضچه ى اشک آلودِ چشمهایش
بهنگام کرشمه برقصى

اى راستى ها
راستى هاى عریان
باران را صدا بزنید
تا همراهِ ابرهائى که نذر چشمهایش کرده ام
ببارد و ببارد
براحساسى که یکباره
طراوت ِ آن
دورررررر شد و دریغ!!


ببار باران
براى بهانه ها
براى رفتن ها
و براى رودخانه هائى
که آرام و بیصدا
از جویبارهاى کوچکى جان مى گیرند
تاخاطره ها را
با غلتیدن در بستر پر تلاطم ِ اندوه
هر لحظه بیشتر فرسایش دهند

بامن حرف بزن

مجیدفربد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.