هربار که اخم می کنی یک سال موهایم سپیدتر می شود

هربار
که اخم می کنی
یک سال موهایم سپیدتر می شود

انزوا
در هزار چم گلو
بغض می کند

اما
هر بار که می بینمت
انقدر عاشقت هستم
که چشمهایم
که چشمهایم
به سکسکه بیفتد

هربار
که اخم می کنی
زبری نگاهت
سنباده ای می شود روی چشمهایم

تو اشتباه بزرگ منی
بی قاعده
زیبا
همچون سیبی سرخ
در دامن حوا

انقدر عاشقت هستم
که زخم هات
چارزانو
روی لب هایم عطسه کنند

هربار که اخم می کنی
کلمه ای در چشمهایم
خفاش می شود
نبض اشیا
نبض خانه
نبض شهر
نبض زمین
برعکس می زند

ابرها سیاه تر می شوند
گیج تر

من باید از خیال تو
و این نیامده باران
به چاک خیابان بزنم

حس می کنم
این بار هم
که ببینمت
چشمهایم حتما به سکسکه می افتد

نعمت_مرادی

دل آدمی به هنگام بهار

دل آدمی به هنگام بهار

زمستان را میخواهد

و به وقت زمستان بهار را

دلتنگ میشود

برای هر آنچه که دور است

آیا باید همیشه به‌ هم رسید؟

بیخیال شو!

بعضی چیزها

وقتی که نیستند

زیبایند!

 

آزدمیر آصف

چای دیگری بریزم؟

دوستی‌ات قدری بود
که هیچ دعایی درآن خواب انتها نمی‌دید
و نگاهت بلد راهی تا صبح را نشانم دهد
« گل خزان ندیده!»
کدام سوی را نشان گرفته‌ای؟
دامنه‌های پرشقایق‌ام هرگز لب نخواهند زد:
« خدا تو را نگهدار»
بالش‌ها چه خواب سنگینی دارند
از ضربان جاز نیز پلک باز نمی‌کنند
«آن گل سرخی که دادی»
صفحه برگشته است

چای دیگری بریزم؟


مهرنوش_قربانعلی

پنیرهای ریشه زده از نخل‌های جنوب

پنیرهای ریشه زده
از نخل‌های جنوب
و چروک‌های پیشانی
پر شده از شرجی
آفتاب پشت کوه‌ها
دراز کشیده در جنون
خواب که بودی
بهار شده بود


بهار_چمنکار