به آینه گفتم:

به آینه گفتم:
«فرصت کم است
وقتی برای شمردنِ بهارهای رفته نمانده‌،
دستی به موهایم بکش
هرطور شده باید این فصل
زیبا بمانم»

لیلا کردبچه

راحت همه چیز به آخر می‌ رسد ..

راحت

همه چیز به آخر می‌ رسد ..

تو هنوز در قطاری

و می‌ روی

ریل اما

خیلی وقت است


تمام شده ..

"سید محمد مرکبیان"

در زدی باز کردم،

در زدی

باز کردم،

سلام کردی

اما صدا نداشتی،

به آغوشم کشیدی

اما

سایه ات را دیدم

که دست هایش توی جیبش بود...



"گروس عبدالملکیان"

و از آرزوهای بی‌ شمار

و از آرزوهای بی‌ شمار
تنها و تنها تو را خواستم
خواستنی با شکوه
رویایی
و محال
و محال!


نیکی_فیروزکوهی

آرام باش! درست می شود...

آرام باش! درست می شود...
نه هیچ شبی و نه هیچ زمستانی دائمی نیست!
آفتاب می تابد،
شاخه ها جوانه می زنند و تمامِ شکوفه های در انتظار متولد خواهند شد...
هیچ ابری تا همیشه در مقابلِ مهتاب نمی ایستد و هیچ ماهی تا همیشه در حصار نمی‌مانَد..
نور، سپاه سیاهی را میدرد حتی اگر به قدرِ روزنه ای باشد
و بهار؛ هزار هزار زمستان را سبز می‌کند،
روزهای سخت رو به پایان است، آرام باش...

نرگس_صرافیان_طوفان‌

بنویس: برف

بنویس:
برف
شاید زمستان یادش بیاید.
مثل آن روزها
که دفترها کاهى بود
مى‌نوشتیم:
بابا
مى‌آمد
مى‌نوشتیم:
نان
مى‌داد
مى‌نوشتیم:
باران
مى‌بارید...


هنگامه_درخشان

بال بگستران و پرواز کن آسمانم را

بال بگستران و پرواز کن آسمانم را

خاورمیانه‌ی با شکوه توام من

پرواز کن از مرزهایم

از رودخانه‌هایم آبی به منقار بگیر

نوشم کن که داروی توام من

شب‌کلاه سرمای کوهستانم، سر تو را

حریر اندام توام در گرمای سینه‌ام که می‌پیچانمت

بال بزن بزن خورشید توام

دانه بچین از چشمانم

صبحانه‌ی تو منم

شیر تو منم

دهان من، دام توست

بیا سرکشی مکن عقاب کوهستان من
در من بیفکن بال بالت را...

شوکاحسینی

ماهتاب میوه‌ای لرزان

ماهتاب

میوه‌ای لرزان

بر شاخه‌ی آسمان

من و تو

قرارمان روی بلندترین صخره

تا نبیندمان

هیچ سایه

هیچ همسایه

می‌آیی

با خنده‌های وحشیانه

ماهِ چهارده می‌تابد

حسین منزوی دارد به غزلی تازه می‌اندیشد

که در آن

ماه راز باندایش

ورای دست رسیدن بود

من چرا از شعرهایت

نفهمیدم

ماهت

از بالانشین‌هاست؟!


((ستی سارا سوشیان))